یاد تو هر دم که از ره می‌رسید خواب از چشمان واژه می‌پرید در دل سنگی تکرارِ صدا نغمه‌ی آرام رویا می‌تپید برنگشتی و جنون؛ صد راه رفت شبنم دلتنگی‌ام بی تو چکید ای امان از وعده‌ی سرخرمنت چهره‌ی شهریورم از غم تکید کافه‌ی تنهایی و دمنوش و چای می‌شود؛ آرام؛ جان از عطر بید […]

دختر نقره پوش باران

باران و زمین ،حرفشان گل انداخته است، آخر ،مدتهاست ،همدیگر را ندیده اند، آوایِ یکدیگر ،نشنیده اند، گلِ بوسه از لبانِ هم ، نچیده اند دخترِ نقره پوش ِباران! شعرِ زندگیست، نوازشِ انگشتانت، دوست دارم،غرق شدن در هوایِ دستانت.... با عمقِ نفسهایم، تو را…

تولد تو

می نویسم از تو که در فصل رنگی پاییز آمدی ... با رقص برگها از آسمان برایت گلهای رنگارنگ بهاران ... خنکای جنگلهای سبز تابستان زیبایی بی نظیر پاییزان و پاکی و شوق برفهای سپید زمستان عشق آبی دریا روح شادی رویا را آرزو دارم ... خواهر …

برگهای طلایی پاییز

به جای سایه ی تو، سایه بان منند، برگهای طلایی پاییز ، برگهایی که چیزی به سقوطشان نمانده است به پایان سکوتشان، مثل برگهای رنگیِ پاییز، معلق ، بین زمین و آسمان می ترسم از دستانِ وحشیِ طوفان، دلتنگ نوازش باران، خسته مثل پاییز، اما هنوز از عشق، لبریز…

خزان

خزان خدا ، زندگی ، آرامش ، نگاه تو خدا: شنوای همیشگی، آشنایی که حتی بدون کلامی راز دلهامان را می داند همراه همیشه که با همه ی وجود کنار بندگانش می ماند نغمه ی مهربانیش را حتی در اوج غم در گوشمان می خواند زندگی : قصه ی آغاز ، شوق…

نگین انگشتر فصل ها

پاییز نگین انگشتر فصل هاست در آغوش باغهای نارنجی و زرد اولین ماه، گل دیدارمن و تو رویید.. نگاهم چه عاشقانه شراب نگاهت را در یک لحظه نوشید دستانت، گرمای دستان مردادیم را پوشید قصه ،آغاز شده بود حالا دیگر دلم برای قد…

قافیه ی قلبم

می نویسم اما تنها برای او که واژه هایم را با نگاهش ردیف می کند و قافیه ی قلبم با نوازش دستانش خود را می بازد او با لبخندش از دنیای سیاه و سپید من رنگین کمان می سازد... مهناز نصیرپور …