یاد تو هر دم که از ره می‌رسید خواب از چشمان واژه می‌پرید در دل سنگی تکرارِ صدا نغمه‌ی آرام رویا می‌تپید برنگشتی و جنون؛ صد راه رفت شبنم دلتنگی‌ام بی تو چکید ای امان از وعده‌ی سرخرمنت چهره‌ی شهریورم از غم تکید کافه‌ی تنهایی و دمنوش و چای می‌شود؛ آرام؛ جان از عطر بید […]

صدایِ مخملینِ عاشقانه ها- زنده یاد مرتضی پاشایی

خدایا، صدایِ مخملینِ عاشقانه ها را بردی، دل و جان را به سرمایِ غم سپردی، دستانمان سوی تو ، التماس چشمانمان به آسمانت، در آرزویِ نوری از مهرِ تابانت، به درگاهت گریستیم، خدایا،چرا او را از ما گرفتی؟ مگر نگفته بودی ، دعا  تغییر می ده…

بهار من

بهار من بودنت فصل تولد جوانه هاست آغاز شعر بلند شب و ستاره هاست تو رنگین کمان پس از بارانی نگاهت رویش عاشقانه هاست... در روزهای پاییز دلتنگ عطر شکوفه های نارنج من و تو و کوچه های دنج آغوشت تماشای ستاره باران چشمانت مهرب…

بانیِ مِهر

بانیِ مهر، تویی زیباییِ رویشِ گل در پاییز، فصل نارنجی برگهای عاشق ... واژه ی مهربانی را از الفبای قلب تو وام گرفته اند مه ناز نصیرپور…

می ترسد مهتاب

می ترسد مهتاب، از انعکاسِ تصویرِ زیبایی اش در آب ... زاینده رود، آینه ی روی ماهش روشن شده است دوباره امّا ... دلهره و بغض، در جانش غوغا می کند مبادا دیوی که روی ماهرویان را نشانه گرفت دستش به آسمان هم برسد حق داری، ماه تابان پشت…

زاینده رود

زاینده رود نغمه ی جریان تو، آواز شریان زندگی اصفهان.. با تمام وجود خندیدم، وقتی شنیدم دختر نقره پوش باران، رقصان و شتابان، به آغوشت ،بازگشته است. سرانجام به پایان رسید انتظار تلخ جدایی، قصه ی کویرو بغض نبودن آب، حسرت…

نفس حوصله

سرد است هوای فاصله را می گویم تنگ است نفس حوصله را می گویم کافیست دیگر بیا ختم کن تلخی غایله را می گویم من هنوز در دلتنگیهایم مهربانی نگاهت را می جویم مهناز نصیرپور…