ای غریبِ شهرِ پرفریبِ فراموشی

بباف شالِ امید با میلۀ سردِ خاموشی

دل قوی دار قریب است فصل هم آغوشی

مه ناز نصیرپور

نگاهت ،ستارۀ دنباله دار شعرم،
اسیرِ سکوت و شبی نامتناهی
پشت کدامین کمان،
با دوشیزۀ دو پیکر ،همراهی؟

مه ناز نصیرپور
دی نود و چهار

کهربایِ مهرانگیز!
گم می شوم چون سوزن
میانِ کاهدانِ آغوشت
مه ناز نصیرپور

مرا ارزان فروختی
لبهای شعرم را
تا همیشه دوختی…
موهای بلندش
دلبری و لبخندش
برجستگی اندامش
عشوه های کلامش
جای مِهرِ دستانم
سِحرِ چشمانم
را گرفت
و من چه ساده
با حرف حرف نگاهت میسرودم
وقتی از حادثۀ بودنش غافل بودم

 

مه ناز نصیرپور آبان نود و چهار

رشتۀ موهایم را

پنبه کرد،

غم نبودنت….

مه ناز نصیرپور

دوازده آذر نود و چهار

از آسمان ، شعر ِسپید می بارد،

قافیۀ گل و ستاره ،

پیراهنِ تازۀ درختان، وزین ،

صدایِ قدمهایم آهنگین،

وقتی به آغوش سنگفرش افتادم،

فهمیدم زمین هم دل دارد…

با خود اندیشیدم،

لبانِ برف،

پر از حرف است،

گویای حقیقتی لطیف و ژرف،

کم شدن شتاب روزمرگی،

در این هیاهوی عجول و پرآشوب،

خوب است،

افتادن به خاک در اوج غرور و دوباره برخاستن ،

گاهی یادمان می رود….

 

مهناز نصیرپور

شانزده آذر نود و چهار

وقتی چشمانم با اولین برف پاییزی روشن شد…

 

 

دلیلِ شعرهایِ من!
اگر نباشی،
بر سرِ دلواژه هایم
چه خواهد آمد؟
مه ناز نصیرپور
مهر نود و چهار

 

 

مه ناز نصیرپور

 

مهرِ نود و چهار

تار و پودِ وجودم،
جامۀ شعر می پوشد ،
آنگاه که بیقرار،
حضورت را

جرعه جرعه

می نوشد…

مه ناز نصیرپور

شعر را بیخیال،
در این هوای سرد ،
نان تنوریِ آغوشم با
عسلِ چشمانت،
می چسبد….
مه ناز نصیرپور
زمستان نود و سه

در شبِ سیاه غم و درد امام حسین ،

در تلاطمِ دلشوره هایِ حضرت زینب،

در بارانِ چشمانت؛

در پاکیِ دستانت ؛

وقتی، دلشکسته ، خدا را صدا کردی ،

هرگاه نغمه ی دعا جان گرفت یاد من باش،

فکرِ دلِ محتاجِ رفته بر باد ِ من باش…

بغضِ غریبی جاریست در دل این شبها،

معنی عمیق عشق در طنین ِاین تبها،

سوزِ عجیب ِ آه در خشکی این لبها…

و گاهی یادمان می رود چه زود آزادگی را

مهربانی و صداقت و سادگی را

برای پاک مردن ، آمادگی را

 

مه ناز نصیرپور

دوازدهم آبان نود و سه