meggie
از دیوارهای کاهگلی وجود من
با باران نوازش دستان تو
از آرامش آغوش تو
چه عطر نمناکی در هوای حضورت می پیچید ….
و چشمانم ، جز قصر روشن رویا چیزی نمی دید…
چه کوتاه بود بودنت
و چه بلند است نبودنت
مثل گذر از روزهای بلند تابستان بدون آب ….
کجایی؟
که بغض، رفیق همیشگیم شد
کجایی که سیاهی غم،ضمیمه ی زندگیم شد…
کجایی که پرنده ی قلبم بال پروازش شکست
پرنده ی خارزار شد و روی آخرین شاخه نشست
آواز مرگ خواند و از قافله ی پرواز جاماند..
مهناز نصیرپور

gol

من زیبایی گل ها را
طیف نور و رنگها را
طلوع زیبای خورشید را
مهتاب درخشان امید را
در شبهای تاریک
راه فرار را از کوچه های تنگ و تاریک ،
مهربانی نگاه مادر را می بینم
صدای عاشقانه ی رودهای جاری و قطرات باران را
آواز و ترانه ی پرندگان را
می شنوم
لطافت گلبرگهای شقایق عشق را
بند بند وجود کسی که دوست می دارم را
لمس می کنم
می توانم در دشتهای سبز و بلند
کنار ساحل دریا قدم بزنم
می توانم بوی جنگل و سبزه را با عمق وجود نفس بکشم
از عطر رازقی و اقاقی از عطر شب بو و رز
مست می شوم
من با تپیدن قلب عاشقم پر از شعر و واژه می شوم
می نویسم ، آواز می خوانم
از رنگین کمان احساسم ترانه می سازم
از شوق شادی برای لبخندم بهانه می سازم
خدایا
گاهی چقدر ناسپاس می شوم
نفسی با تندرستی از عمق وجود
و تمام لحظه هایی که بدون درد می گذرند
تمام لحظه هایی که می بینم ، میشنوم ، لمس می کنم، حرف می زنم، حرکت میکنم و زندگی میکنم
جای سپاس دارد
و من گاهی چقدر ناسپاس میشوم
خدایا نادیده بگیر خستگیهایم را ، گلایه هایم را
خدایا مرا ببخش و تندرستی را از هیچ کس نگیر
بیماران را به آغوش آرامش و تندرستی بازگردان…
مه ناز نصیرپور

پاییز و باران

پشت چشمهای به ظاهر شاد و آرامت ،
طوفانی از غم تلخ واقعیت پیداست
من چشمانت را
مژه به مژه پلک به پلک نگاه به نگاه
می شناسم ….
تورا ای خورشید زیبای پاییز
باید دید
باید خواند و
تا همیشه عاشق ماند…
گاهی از هم دور می شویم
اما کودک عشق ، دستانمان را دوباره پیوند می دهد
و خواب فاصله، از چشمانمان می پرد…
جوانه ی لبخند با خورشید مهربانی دوباره بیدار می شود
زمستان بی کسی می رود و دوباره بهار می شود…
برای درک قلبم ، به چشمانم نگاه کن و
دستانم را بگیر
نگاهم با تو صادق است و قلبم هنوز عاشق ،
موسیقی دل دیوانه ام
گرم و جاریست در ساقه های دستانم….
-هستی و این همه دلتنگ می شوم
نباشی لبخند فراموش می شود ،
چراغ عشق خاموش می شود
در انزوای خود فرو می روم و بیرنگ می شوم….
مه ناز نصیرپور

شب

تنهایی یعنی
واژه های عاشقانه ات
جمله های شاعرانه ات
برای سپیدی دفترت باشد
تنهایی یعنی
میله های زندان غم ،
نوازش بال و پرت باشد…
تنهایی یعنی
اگر در قفس بی کسی ات باز باشد
شوق پرواز نداشته باشی
نفست گرم باشد
اما شور آواز نداشته باشی
مه ناز نصیرپور

 

عاشق که باشی

بهار جلوه ای دیگر دارد …
قلبت با عشق،

تابلویی ست پر از گلهای رنگارنگ
دنیایی لبریز از موسیقی و آهنگ
شقایق که باشی

حال بلبل را خوب می فهمی
حس پایان تاریکی،

درک نور ستاره ها …
بالا رفتن تا آسمان

با دستان روشن فواره ها
بودن تو تنها عادت نیست
که نبودنت هم روزی برایم عادت شود
هیچ چیز جز وجودت حریف غصه ی این قلب بی طاقت نیست
بودنت عشق و نیاز، شوق و امید پرواز
از قفس دلتنگیست نه حسی خالی و زودگذر مثل هوس ،
بلکه حسی عمیق مثل نفس که درونم ریشه دارد
و تو خوب می دانی که پرنده ی نگاهم تنها در خانه ی چشمان تو آرام می گیرد…
بی تو بی قرار و بی آشیانه در رگبار غم و سرمای جدایی می میرد..
مه ناز نصیرپور

۳۰۹۳۱۷۰۱۲۵۴۶۹۱۶۴۹۲۹۰

در موج موج دریای آغوش تو
حس غریبی داشتم
گاهی ترس همراه با هیجان
در پیچ و تابهای بلند و کوتاه
گاهی خواب راحت از پس خستگی پرواز…
نفسی عمیق از پس بلندای آه …
اما در انتهای تمام حس های ناگفته
در آغوش تو آرامش عمیق دوست داشتن
روحم را به باغ رویا برد..
مه ناز نصیرپور

تابستان روی درخت

تا وقتی ،آغوشی از عشق ، تنور مرداد باشد
تا وقتی دلی برای طعم آلبالو،
گونه ی سرخ زردآلو،
لواشک آلو،
روزهای بلند و بستنی،
رها کردن پاها در آب رودخانه،
خوابیدن در چادر و بوی چمن و شمال و تمشک و صبحانه
فصلِ هم آغوشی تن و دریا،
نسیم جنگل و رویا ،
تنگ می شود؛
تابستان ،تنها در تقویم گذشته است….
از باغ های ِسبز ِتابستان، آمده ام
اما
پاییز را دوست دارم….
پاییز با باران و هزار رنگِ برگهایش
شکوفا می کند

بهارِ شعرم را …..
در نسیم خنک و دل انگیزش  شاعرانه هایم می روید
و قلبم عاشقانه ها را می جوید…
مه ناز نصیرپور اول مهر ۹۳

رود جاری در رگهایم در آستانه ی انجماد ،
از زمستان فاصله ..
تنها گرمای نگاه مهرماهی ات
کافیست
تا آتش بگیرد آغوش مردادی ام….
آفتابِ پاییزیِ من!
مثل خورشید تابستان، داغ نیستی
اما در سرمای روزهای پاییز دلتنگی
دلپذیرتر از تابستانی…
آرامش در دستان خورشیدی تو
زیباترین رویای من است ….
مه ناز نصیرپور

درختان زیبا
چه با گذشت و مهربان
درخیابانهای سنگی عبور آدمها
دستان مهربانتان را گشوده و ایستاده اید
تا سیاهیهای خودخواهی آدمها
را با عمق وجود نفس بکشید
تا هوا برای ریه های ما باشد…
انگشت نوازش را بر برگهایتان کشیدم
غبار سیاه غم بود
خالی از مخملی نرم ….
مه ناز نصیرپور

۶۱۰x970_20472_The_Painter_2d_portrait_painter_girl_picture_image_digital_art

جاده ها چه فرقی دارند،
وقتی پشت کوه غم ،
منتظرم نباشی….

عطر حضورِ خود را

در خانه ام نپاشی…

به عشق تو،می کشم

بر تابلوی لحظه ها

با قلم امیدم ،

رنگین ترین نقاشی…

 

مه ناز نصیرپور