قابِ چشمانم،
از قامت بلندت، خالیست…
ای خورشید تابانم،
تا جوانم،
بیا…..
پنجره یِ نگاهم،
از جاده های انتظار،
به مهربانیِ قلبت ،امیدوار،
از غروبهایِ سنگینِ جمعه هایِ بی قرار
با آسمانی اشکبار،
تصویرِ واضح و روشنِ تو را
می خواهد…
زمان میگذرد،
و التهابِ نیامدنت
از سویِ چشمانم،
میکاهد….
ای گل نرگس،
تا جوان و تازه ام
تا پر از شور و هیجانی بی اندازه ام
بیا
میخواهم شربت و شیرینی دیدارت را
میان مومنان دوستدارت،
با پاهای خالی از درد، پخش کنم
میخواهم کوچه ها را با دستانِ خودم
با گلبرگهای رنگیِ عشق فرش کنم….
می خواهم
عدالتت را بر دیوارها ، نقش کنم
کاش دشتِ کاهی دفترم
از سپیدیِ مهربانیت
پُربار شود
و لبهای جهان
از ترانه ی حضورت
سرشار….
کِی می شود
نماز ِسپاس بخوانم
به درگاه پروردگار…
مه ناز نصیرپور
دهم خرداد نود و چهار
اینجا
گورستانِ خاموشِ انسانیت
است
بعضی آدمها از حیوان پست تر
به نام دینت
برادرکشی می کنند…
بعضی آدمها
از یاد برده اند
آزادگی را
صداقت و پاکی و سادگی را
برای عبورِ دل صبورِ تو
آمادگی را ….
مهناز نصیرپور
می گویند
همه چیز این دنیا فانی و زودگذر است
چرا
لحظه های نیامدن تو
این همه دیر می گذرد ؟
راه انتظار
طولانی و کشدار؟
مهناز نصیرپور
ماییم و دلهای از غم هجران بی قرار
جاده های بی انتهای انتظار
اینجا یاس مهربانی جان می دهد زیر آوار
تو پیشوای زمانی
تنها تو می توانی
از زیر خشت خشت ستم ،
عطر پنهانش را
حس کنی…..
در دهلیزهای تنگ و تاریک دنیا
پرنده ی لحظه ها
فوج فوج پرپر می زنند
تا بیایی و شعر رهایی بخوانی …
بیایی و تا همیشه بمانی …
ای سبزی جاودانه ی نیایش
روح بلند و لطیف آرامش
ماه همیشه تابان
چشمان اشکبارمان به آسمان
به دیدنت امیدوار
گل نرگس بیا
تا ورق روزگار برگردد
سایه ی شب ظلم را
از جهان بردار
به لبهای شوریده ی کویر
بارانِ صلح ببار
به نگاهِ نگران شقایقهای سربریده
به چهره های زندانی رنگ پریده
به گلوهای دریده
به ناله ی کودکان و مادرانی
که در تاخت و تاز خودکامگی خونخواران
از دست می روند
دیگر وقت آمدن است….
۱۰/۳/۹۴
مهناز نصیرپور
طفلِ قلبم از خواب، برمی خیزد…
از چشمانم،
ستاره یِ اشک،
می ریزد….
نوشتن را آغاز کرده ام….
دعای فرج را به وقت اذان
زیر باران، آواز….
مثلِ کودکی،
که برایِ گرفتنِ ماه
گریه می کند،
از قلب ِخاکیِ زمین
تا بلندایِ آسمان
سلام
پیشوایِ زمان
کِی عطرِ نرگسِ حضورت،
در کوچه ها می پیچد؟
مه ناز نصیرپور
دهم خرداد نود و چهار
خسته
از غروبِ جمعه هایِ غمناک،
از سرخیِ چشمهایِ نمناک،
پر از بغضِ دلتنگی،
گز می کنم
جاده یِ لحظه ها را
تا هفته ای دیگر…..
بی تاب و نگران،
چشم بر آسمان،
قصه یِ تشنگیِ زمین،
و تکرارِ دوباره یِ انتظار….
مه ناز نصیرپور
دهم خرداد نود و چهار




