قابِ چشمانم،
از قامت بلندت، خالیست…
ای خورشید تابانم،
تا جوانم،
بیا…..
پنجره یِ نگاهم،
از جاده های انتظار،
به مهربانیِ قلبت ،امیدوار،
از غروبهایِ سنگینِ جمعه هایِ بی قرار
با آسمانی اشکبار،
تصویرِ واضح و روشنِ تو را
می خواهد…
زمان میگذرد،
و التهابِ نیامدنت
از سویِ چشمانم،
میکاهد….
ای گل نرگس،
تا جوان و تازه ام
تا پر از شور و هیجانی بی اندازه ام
بیا
میخواهم شربت و شیرینی دیدارت را
میان مومنان دوستدارت،
با پاهای خالی از درد، پخش کنم
میخواهم کوچه ها را با دستانِ خودم
با گلبرگهای رنگیِ عشق فرش کنم….
می خواهم
عدالتت را بر دیوارها ، نقش کنم
کاش دشتِ کاهی دفترم
از سپیدیِ مهربانیت
پُربار شود
و لبهای جهان
از ترانه ی حضورت
سرشار….
کِی می شود
نماز ِسپاس بخوانم
به درگاه پروردگار…
مه ناز نصیرپور
دهم خرداد نود و چهار
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.