یاد تو هر دم که از ره می‌رسید خواب از چشمان واژه می‌پرید در دل سنگی تکرارِ صدا نغمه‌ی آرام رویا می‌تپید برنگشتی و جنون؛ صد راه رفت شبنم دلتنگی‌ام بی تو چکید ای امان از وعده‌ی سرخرمنت چهره‌ی شهریورم از غم تکید کافه‌ی تنهایی و دمنوش و چای می‌شود؛ آرام؛ جان از عطر بید […]

زمستان نبودنت

  باغِ شعرم پرپر شد در زمستان نبودنت تا بهار، چند شب گریه باقیست؟ مهناز نصیرپور شبهای خالی از تو سرشار از آغوش تنهایی روز بیست بهمن ۹۳ که حتی صدایت در گوشم نیست  …

پایان دره های سکوت و فاصله

واژه هایم گسسته است، مثل تار و پودِ شعرِ دیدار... که در قفسِ دلتنگی می اندیشد به پایانِ روزهای جدایی ... اگر برسد رویای لمسِ دستانت به باور و کابوس نبودنت به آخر، گلواژه هایم بهاری می شوند و پلواژه هایم پایان دره های سکوت و فا…

لاله و شیپوری

لاله و شیپوریِ گوش هایِ من، آوایِ صدایت ، نوایِ خنده هایت را تشنه اند مهناز نصیرپور ۵/۱۱/۹۳

دلتنگی برای مادرم- خورشید صبوری و مهربانی

دلتنگ لالایی هایِ مادرانه ات ، کم میاورم نوازشِ عاشقانه ی دستانت ستاره های روشن چشمانت ، کی به پایان می رسد این همه فاصله و من، دوباره در آغوش گرم تو مرور می کنم رویاهای کودکی را ؟ کاش زودتر در خانه بپیچد، …

نقاب غرور

گفتی نقاب غرورِ روزهای اول آشنایی برای پنهان کردن تلاطم احساسات درونت بود اما حالا می فهمم دایره ی من و تو تنها دور یک مدار می چرخد "تو" من و تو در این معادله مساویِ ما نیست... بلکه یعنی احساسم شعرم عاشقی هایم همه چیزم در خدمت "تو" و حالا م…

نفسهای کودک عشق

    از پاییز که فاصله گرفتم مِهر تو کمرنگ شد حالا که زمستان است چرا به انجماد احساسمان نمی تابی؟ آخر، مِهر که تنها به پاییز تعلق ندارد ... ابرهای مهربانی همیشه باید ببارد... در آلودگیِ هوایِ نبودنت نفسهای کودکِ عشق،…