ماندن، پشتِ ابرهای ابهام
شایستۀ خورشید نیست
آواز کن
ترانۀ نور در منشور واژگانم
عبور کن عاشقانه از جسم و جانم
مه ناز نصیرپور
ماندن، پشتِ ابرهای ابهام
شایستۀ خورشید نیست
آواز کن
ترانۀ نور در منشور واژگانم
عبور کن عاشقانه از جسم و جانم
مه ناز نصیرپور
سنگین،
خوابِ غفلت است
با چند من غرور
میانِ پرهای قو
و پرواز رویایی که هرروز رنگینتر میشود
مه ناز نصیرپور
شعر سپیدی
دلربا به قافیه ی لبخند
بیخیالِ زلفِ طلایی خورشید
زمستان، زیباست به گرمای امید
مه ناز نصیرپور
چهاردهم بهمن نود و چهار
“رود”خروشان جوانیم
“دور” شد
به سوی مرداب
وقتی دنیا بی تو
خلافِ عقربه های ساعت
چرخید
مه ناز نصیرپور
نگاه میکنی ،
وجودم پر از تپشِ
تندِ نبض میشود
سپیدار شعرم
از قافیۀ چشمانت،
سبز
مه ناز نصیرپور
منحنیِ لبخند تو
سهمیِ صعودیِ عشق
به سوی مثبت بی نهایت
مه ناز نصیرپور
دی ماه نود و چهار
در کلاس تحقیق در عملیات

یکسال گذشت
تو رفتے
دنیاے من لرزید
هنوز زیرِ آوارم
مرگِ امیدِ حضورت را باور ندارم
از غم نبودنت آرام و بیصدا مے بارم
من از اسارت نور، زیرِ پلکِ شب بیزارم
اما بر باغچه اے که خوابیدے یاسین میکارم
کاش تمام میشد بغضِ تلخِ تبدارم
تا همیشه یادت را
در شعرِ سپیدِ ذهنم
نگه مے دارم
به پاےِ خاطراتت، چون درختے برقرارم
مه ناز نصیرپور
بیست و دوم دے ماه نود و چهار
شب رفتن تو
براے همکار عزیزم تمینا اوان
بخوانید برایش فاتحه ای تا آرام باشد روح مهربانش در پناه ماندگار پروردگار ♥
