باز هم ،
سایه ام را با تیر می زند،
تابستانِ نگاهت….
مه ناز نصیرپور
آبان نود و چهار
باز هم ،
سایه ام را با تیر می زند،
تابستانِ نگاهت….
مه ناز نصیرپور
آبان نود و چهار
باز هم شهرِ وجودم ،
درگیرِ زلزلۀ هق هق ،
لرزه هایِ چانه ام ،
ریختنِ سقف غم بر شانه ام ،
لبریز می شود آسمانِ چشمانم،
بر خانه ام ….
مهناز نصیرپور
بیستم آبان نود و چهار
برای منحنیِ خنده ،
در هندسه یِ سرخ لبهایت،
دلم تنگ است….
عشق، در حصارِ منطق ، کمرنگ…..
مه ناز نصیرپور
هجدهم آبان نود و چهار
در من تنیده پاییز،
به نارنجیِ خیال انگیزِ یادت،
دلخوشم …
مه ناز نصیرپور
پانزده آبان نود و چهار
جنگلِ غزلِ پاییزیت را،
حتی واژه ها ،غربت فاصله اند،
وقتی چشمانم ،
برای آوایِ نگاهت،
پرپر می زند…
مه ناز نصیرپور
مرداد نود و چهار
که عقلم ربود ….
کوچ می کنم از شعر زندگیت،
با کوله بار قافیه ها،
این روزها دیگر کسی غزلخوان نیست…
شعرهایِ کوتاه ،
کمتر وقت می گیرند….
مه ناز نصیرپور
شهریور نود و چهار
می تپد احساس،
در رگِ شعرم ،
از قافیه ی وجودت….
مه ناز نصیرپور
یازدهم آبان نود و چهار
