image-aa48e7ed5e98f600c8594cbdfb2898c5c3e408fa5fe9e5e970d925bdf5962187-V[1]

دیگر نمی شنوم، آهنگ صدایت
نمی بینم آسمان نگاهت
نرگس آوردم برایت
کجاست نوای خنده هایت؟
امید دیدار نفس نمی کشد دیگر
خوابیده اند تا همیشه، چشمانت
************************
گرچه زندانی غم شدیم
اما سبکبال رفتی
پر از بغض و ماتم شدیم
اما به بهشت خیال رفتی
بی تو زندگی تلخ شد اما
خالی از درد و ملال رفتی
در انتظار بهار بودیم
ولی آخرین فصل سال رفتی

پ.ن : تمینای مهربانم جای تو چقدر خالیست….
مهناز نصیرپور
۲۷/۱۰/۹۳

قصه ے زندگیت به سر رسید
یاد تو به سر نمے رسد
دستانِ نوازشت به دادچشمِ تر نمیرسد
واژه هاے بودنت ردیف نمے شود
شب گریه هاے ما به سحر نمیرسد
دلم براے آغوشت، تنگ میشود
فصل حضور ،دگر نمے رسد
حسرت و اندوه آغاز مے شود،
اما به آخر نمے رسد
تقویم در زمستان ماند،
بهار به ثمر نمے رسد…

#مه_ناز_نصیرپور
پ.ن : برای سفر بی بازگشت همکار عزیزم تمینا اوان
بیست و سه دی ماه نود و سه

IMG_20150114_115750~2

نفس می کشم
با آهی
به بلندای افسوس نبودنت
و بغض سنگین ندیدنت
پیش از رفتنی
که تا ابد ادامه دارد…
اسیر تکراریم همیشه
تکرار لحظه هایی
که از دست می رود
و قدر نمی دانیم…
حسرت همیشگی کسانی که
برای نوازش دستانشان
برای دیدار چشمانشان
دیر میرسیم
درست وقتی که
چشمانشان بسته است
و بالهایشان باز
برای پرواز…
قرآن می خواند آواز
و گریه می شود آغاز..
و من چقدر تو را کم دارم…
تصویر لبخندت در یاد من جاری
و بی تو غم دارم…
مهناز نصیرپور
۲۳/۱۰/۹۳
وقتی همکار عزیزم پرکشید …

در هیاهوی روزمرگی
دلم
آرامش گرم آغوشت را
بیداری خاکستر خاموشت را
می خواهد
برای مردادی شدن
در اوج شبهای زمستان
تنها
جرقه ای از نگاهت کافیست…
مهناز نصیرپور
هجده دی ۹۳

پروردگارا
اگر بشکند بغض ابرهای زمستانی
فرو می ریزند ستاره های سپید آسمانی
برف شکوفه می کند به یاد رویای بهار
لبخند بر لبهامان گل می کند به رنگ گلهای انار
سرمای این شبها
نگاه مهربان تو را کم دارد
به لبهای خشک تشنه ی زمین …
مه ناز نصیرپور

گاهی سرمای تنهایی
بهتر از گرمای آغوشیست
که مال تو نیست
بی تو
تلخ و زخمی،
گرفتار کوتاه های از هم جدا
و بغض های بی صدا

مه ناز نصیرپور
۱۴/۱۰/۹۳

دوباره عاشق می شوم
در زمستانِ بی وفایی،
با هر نگاهت
و امان از آغوشت،
که آتش بیار معرکه است….

مه ناز نصیرپور
۰۶/۱۰/۹۳

این روزها
نفس می کشد…

در کوتاه های سپید من
قصه ی بلند آه…..
خورشید باش،
گلواژه هایم را
تا بازگردند

پروانه های رنگی،
به دشتِ شاعرانه هایم،
تا دوباره از سرگیرم
عاشقانه هایم  ،

کوک کن

برای سرودن ،

بهانه هایم را …..

مهناز نصیرپور
۹/۱۰/۹۳

خاطره هایم را نمی تواند بگیرد
او که تو را از من گرفت
اولین ها مال من بودند
او آخرینی ست که اولین ها را ندارد…
شعرهای من با تو همیشه رنگ دارد
غم شیرین خاطره ها را
بگذار با او بخندی ، با او برقصی
من شریک اول بغض ها و خنده هایت بودم
با تو بودم و دست سرنوشت دستانت را از من گرفت
و به او داد
اما خاطرت همیشه یادی از من دارد…
مهناز نصیرپور
یادش تلخ است وقتی سال پیش به تمامی تو را از من گرفت
نوشته بودم این دلنوشته را…

۱/۱۰/۹۳gole yakh vaghei

گل یخ
روییدنت در فصلی سرد
نویدِ گرمیِ امید است
در انجمادِ درد
زمستان، با شبهایِ بلند،
یلدا را دارد با زلفِ کمند…
روسپید است
همیشه با رویش تو
و ستاره های برف
که در دامن سنگی کوهستان
میان دستان بلورآجین یخ
مغرورانه می ایستی.
اما من
گاهی
حتی در پاییز غم
کم می آورم
نفس خورشید امید را…
باور می کنم شب را ، نادیده می گیرم صبح سپید را
می شوم ناسپاس خدای رازقی و یاس را
مهناز نصیرپور