نفس می کشم
با آهی
به بلندای افسوس نبودنت
و بغض سنگین ندیدنت
پیش از رفتنی
که تا ابد ادامه دارد…
اسیر تکراریم همیشه
تکرار لحظه هایی
که از دست می رود
و قدر نمی دانیم…
حسرت همیشگی کسانی که
برای نوازش دستانشان
برای دیدار چشمانشان
دیر میرسیم
درست وقتی که
چشمانشان بسته است
و بالهایشان باز
برای پرواز…
قرآن می خواند آواز
و گریه می شود آغاز..
و من چقدر تو را کم دارم…
تصویر لبخندت در یاد من جاری
و بی تو غم دارم…
مهناز نصیرپور
۲۳/۱۰/۹۳
وقتی همکار عزیزم پرکشید …
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.