مصرعِ مهتابی
غزلِ عنابی
واژه ی احساسم
از نگاهت آبی
مهناز نصیرپور
مهر، آبان، آذر
می رسم به آخر
برگ و بارم خشکید
نگُذشت آب از سر
ناامید و تنها
پرِ درد و سرما
خالی از باران و
نغمه های زیبا
نه هوا می گرید
نه دلم آرام است
نوجوان عشقم
خسته و ناکام است
شعرها غمگینند
واژه ها سنگینند
شهرها میریزند
غصه ها رنگینند
از خودم دلگیرم
که پر از اندوهم
ظاهرا رنگارنگ
باطنا بی روحم
بسته ام بار سفر
تا زمستان آید
شاید او لبخند و
برف امّید بارد
#شب_یلدا و انار
غزل #حافظ و یار
خبر تازه شدن
بوی آغوش بهار
کاش فصل آخر
عاشقانه باشد
لب بهمن ماهش
پرترانه باشد
بخت دی ماه سپید
پُرِ شادی و نوید
بسرایید غزل
از طلوع خورشید
#مه_ناز_نصیرپور
۲۴ آذر ۹۶
زمستان، فرخنده ❤️
💌
هوا
آلوده ی بغض نبودنهای توست جانا
در این سرمای بهمن وار بی باران؛
لبوی داغ لبخندت،
هوای گرم آغوشت ،
نوازشهای دستانم
درون جیب تن پوشت
به جان عشق میچسبد…❤️
ببین پاییزِ بی مهرِ پر از غم را🍂
تمام روزهامان سوخت دور از هم
و دود این جدایی ها به چشم آسمان هم رفت…
دو چشم ما شده دریای سرخ درد و دلتنگی…
بیا دستان گرم مهربانی را دوباره از شمیم عشق
پُر سازیم و برگردیم به فصل سبزِ تابستانِ خوشبختی…
مهناز نصیرپور
خاطره که همیشه نباید گرم باشد؛
گاهی می تواند نوشیدنی لیمویی باشد که دلِ لحظه های جدایی را خنک می کند…
طعم سبز ترش و شیرینی که زبان سکوتت را قلقلک می دهد…
یا می تواند شهریورِ پریشانی باشد که تارهای گندمگون موهایش از نسیم مهر رقصان است…
آخر می دانی،
یاد تو از آن طعم و رنگهایی ست که هیچ جای دنیا نیست…
فصل تنم را به هم می ریزد یا مردادم را بهمن می کند یا قطب شمال تنهایی ام را استوا…
اصلا یاد تو مثل خود توست که شبیه هیچکس نیستی …
مهناز نصیرپور
سی مرداد نود و شش
عصرتون لیمویی ♥️
http://t.me/mehremordadi/2509
