مطالب توسط مهناز

گلدان خیال (کلید)

یاد تو هر دم که از ره می‌رسید خواب از چشمان واژه می‌پرید در دل سنگی تکرارِ صدا نغمه‌ی آرام رویا می‌تپید برنگشتی و جنون؛ صد راه رفت شبنم دلتنگی‌ام بی تو چکید ای امان از وعده‌ی سرخرمنت چهره‌ی شهریورم از غم تکید کافه‌ی تنهایی و دمنوش و چای می‌شود؛ آرام؛ جان از عطر بید […]

غنیمت

من لحظه‌ی دیدار ؛ غنیمت نشِمردم؟ ماهِ رخِ دلدار غنیمت نشِمردم؟ در سردیِ فریادِ خموش شب و آهن دلگرمیِ گیتار ؛غنیمت نشِمردم؟ جای تو به آغوش گرفتم غم خود را این زانوی تبدار؛ غنیمت نشِمردم؟ پژمرده شده ؛ گلِ امیدم اما این عشقِ وفادار ؛ غنیمت نشِمردم؟ مشتاق و خمارِ قهوه‌ی چشمانت این تلخی بسیار؛ […]

دمنوشِ غزل

  من منتظرم غزل برایم دم کن این زخم عمیق خسته را مرهم کنخاموشی و تشویش؛ دلم سوزاندهفکری تو به حال این شب مبهم کن مه ناز نصیرپور

روز کارمند

  گر بیفتد سمت من کار دلت عشق❤️ را این بار افشا میکنم من برای دیدن هرباره ات نامه ها📄 را دیر امضا میکنم مه ناز نصیرپور    

نشخوار خیال

  در حسرت تو رو به زوالم تا کی؟ من سمفونی پر از ملالم تا کی زندانی ناگزیر و زانو به بغل در کنجِ غمت ؛ شکسته بالم تا کی فریاد به دل ولی به‌غایت خاموش دلخسته ز هر قال و مقالم تا کی از بس که بهار دیدنت تازه نشد محتاجِ ترنمِ وصالم تا […]

,

فرحزاد

بگویی فِ، همان لحظه فرحزادم تویی رنگین ترین رویای میلادم نترس از این همه کفتار درّنده برایت نازنین! چون شیر مردادم چُو بم، وقتی خرابم از فراق تو پیامت می‌رسد آبادِ آبادم تو می‌فهمی فقط اندوه چشمانم که من بازیگری را خوب استادم خیالت کرده شیرین، روزگارم را منم خسروترین مجنون و فرهادم شنیدی پچ […]

دنده ی چپ

امروز دلم شکسته حالم‌زار است این قافیه‌ها مثل تنم تبدار است اندوهِ غروب جمعه‌ام اول صبح خورشید هم از دنده‌ی چپ بیدار است افتاده مثال بختکی بر جانم این بغض که بر گلو طناب دار است نه حوصله‌ی سلام دارم نه کلام خاموشم و تکیه‌گاه من دیوار است من پک نزدم به عمر خود یک […]

خورشید بلوچستانی

ای تمینای ترانه بی تو قافیه نشد جور دگر عطر یاد تو ولی می رقصد لای اوراق سپید شعرم   پ.ن: همه ی سال چونان دی ماهِ رفتن تو لبِ خشک غزلم یخ زده است مه ناز نصیرپور تقدیم به مهربانی دختر تابستانی خورشید بلوچستانی تمینا اوان ۲۳ دی …  

,

یادنامه

و هنوزم انگار پشت آن پنجره های بسته ی اتوبوس خسته می بینم شب غمگین دو چشمان تو را و هنوز انگاری روی نیمکتهای سنگیِ ترمینال جانِ من منتظرِ آمدنت می مانَد دل ِ من می ریزد وقتی که چشمانم می افتد به خطِ تاکسیِ گاندی و ونک تو هنوز انگاری اینجایی رد پایت در […]

سیبری غم

خاتون! ما هنوز زیر #پوتین سکوت، به اشغال تن داده ارتشِ امنیت خود را به وطن‌فروشی فروخته‌ایم ما روح ترس‌خورده‌ی مسخ‌شده‌ی انفعالیم هق هقی فروخورده فریادِ زخمی بی‌ضماد بغضی مزمن در گلوی سرنوشت… ما باید از چشمانِ خودی‌ها پنهان شویم که از با هم نبودن اینگونه بی هم شده‌ایم ما، از خنجر خیانت، این چنین […]