اردیبهشت!
برایم جهنم شدی آخر،
برای پدرم اما
پلی سبز به سوی بهشت
و خرداد
که دستان بابا را به دست مادربزرگ داد
این بهار برای من داغ مرگ بود
برای او فصل آغاز زندگی
مهم آرامش توست
کوه مهربان من!
مه ناز نصیرپور
اردیبهشت!
برایم جهنم شدی آخر،
برای پدرم اما
پلی سبز به سوی بهشت
و خرداد
که دستان بابا را به دست مادربزرگ داد
این بهار برای من داغ مرگ بود
برای او فصل آغاز زندگی
مهم آرامش توست
کوه مهربان من!
مه ناز نصیرپور
به سلامتے دیشب،
رویاے ارغوانے ات را مے نوشم
یاد دستانت را مے پوشم
مه ناز نصیرپور
مِهرِ امید حضورت
دمیده در شب خاموشم
شعر سپید عبورت
وزیده بر تب آغوشم
هنوز عطرت هست
میاטּ گلشטּ تטּ پوشم
مه ناز نصیرپور
امشب
رویاے بیدار
پلڪ مرا مے بندد
فردا
خورشید دیدار
بـہ روے مטּ مے خندد
مه ناز نصیرپور
هربار که عقربه های ساعت
یکدیگر را می بوسند
دلم برای آغوشت
بوسه بر لبهای خاموشت
تنگ میشود
پ.ن:پنج دیقه دیگه عقربه بزرگ عقربه کوچیکو میبوسه تو پیشم نیستی?
من به عقربه های ساعت هم حسودی می کنم…
مه ناز نصیرپور
جوانـہ زدند
شاخـہ هایم
بـہ امید دیدار،
شڪوفـہ باراטּ ڪטּ
ڪوچـہ هاے انتظارم
مـہ ناز نصیرپور
بیست و هفت اسفند نود و چهار
