پاییز و باران

آسمان ذهن من
پر از ابرهای خیال توست
با بهار نگاه تو
می بارد مروارید واژه ها
بر دفتر سپید شعرم
گل می کند
نسترن های رنگین غزل و ترانه
فصل دیدار
دست در دست هم محو می شویم
در افق های روشن عاشقانه
مهناز نصیرپور
۴/۹/۹۳

دست و پازدہ در باتلاقِ بے تڪیـہ گاهی،
چشمانش ،نگاـہ عاشقانـہ اے ندیدہ اند.
دستانش ،از باغ نوازش، گلے نچیدہ اند.
خیابانهاے آغوشش،بـہ بטּ بست بے مهرے رسیدہ اند
ڪتابها حرف در لبانِ خاموشش نهفتـہ است
بغضی در گلویش نشڪفتـہ است
نفسهایش ،تلخے آه
غم،همیشـہ با او همراه…
خوب نگاه ڪטּ
در پس آرایش چهرہ ے او
هزاراטּ اشڪ، یخ زدہ ،
چـہ درد بزرگیست
بـہ ناچار
لطافت و طراوت زنانگے ات را
در تاراج هر طوفاטּ
رها ڪنے …
زטּ خیابانی…
مטּ از او چـہ مے دانم ؟
تو از او چـہ مے دانی؟
تنها خدا مے داند
اوست ڪـہ
تار و پود ما را
ننوشتـہ مے خواند
مטּ و تو
قاضے خوبے
براے مرگ تدریجے او
نیستیم…
مهناز نصیرپور
(پ.ن:
ڪلام امیر :
اے مالڪ اگر شب هنگام ڪسے را در حال گناـہ دیدے فردا بـہ آטּ چشم نگاهش مڪטּ شاید سحر توبـہ ڪردہ باشد و تو ندانے …)
دعاے همیشگے خودم:
خدایا ڪمڪ ڪטּ هیچ ڪس را قضاوت نڪنم ڪـہ خود حقیر و فقیرم در برابر بزرگے و غناے مهربانے تو …آمیטּ

beauty-dreamy-editorial-fashion-flowers-Favim_com-188207

در هوایِ دستانم،
جا گذاشته ای ،

عطر ِحضورت را ،

بی اختیار،
زنده می شود،

خاطره ات،
با هر نفس عمیق،
و
پر پر می کند
بغض دلتنگی،
شکوفه ی صورتی خیال را..
مهناز نصیرپور

 

۲۲۵۲

پرواز روحت را به بند می کشند
و حق خود می پندارند
پرواز با پرندگان آسمان را
دلت را می شکنند
پرو بالت را می بندند..
.گفتی
پروازم را به فراموشی بسپارم
آوازم را به خاموشی
اما ابر عشق از نگاهت
دیگر نبارید
شقایق قلبم پژمرد
گل لبخند بر لبانم مرد..
رفتی
من ماندم و حسرت پرواز
من ماندم و دستان بغض و اسارت آواز
مهناز نصیرپور

چه تنهایی عمیقی نهفته بود
در پسِ نزدیکیِ تن هامان،
نمی دانستم ،منِ عاشقِ ساده،
چه بی تفاوت گفتی
اتفاقیست که افتاده…
مهناز نصیرپور

مرتضی پاشایی نگران منی
خدایا،
صدایِ مخملینِ عاشقانه ها را بردی،
دل و جان را به سرمایِ غم سپردی،
دستانمان سوی تو ،
التماس چشمانمان به آسمانت،
در آرزویِ نوری از مهرِ تابانت،
به درگاهت گریستیم،
خدایا،چرا او را از ما گرفتی؟
مگر نگفته بودی ، دعا  تغییر می دهد سرنوشت را ؟
می دانم عاشقش بودی،
حتی بیش از ما،

ولی کاش .نگاه می کردی ، باز هم  از دور،

تا کنارمان بماند،برای تو و عشق ، ترانه بخواند،
حالا که در اوج ، پرواز کرد،آهنگ ِفاصله را آواز ….
در پاییز ِدرد،مثلِ برگ، از شاخه افتاد….
گلِ یاسین و فاتحه را،به روحش،هدیه خواهم داد….
تا آرام گیرد ،در شبِ تنهایی،اما می گریم چون ابر،
در حسرتِ جدایی….
جوانه ی روییده از مرداد ِعشق،زود پژمرد…
با غم ِدلتنگی،شمع امید قلبم افسرد…

مهناز نصیرپور ۲۳/۸/۹۳

بهار من

بودنت فصل تولد جوانه هاست

آغاز شعر بلند شب و ستاره هاست

تو رنگین کمان پس از بارانی
نگاهت رویش عاشقانه هاست…
در روزهای پاییز
دلتنگ
عطر شکوفه های نارنج
من و تو و کوچه های دنج آغوشت
تماشای ستاره باران چشمانت
مهربانی نوازش دستانت…
دلتنگم….

zayande-rood-08

می ترسد مهتاب،
از انعکاسِ تصویرِ زیبایی اش در آب …
زاینده رود، آینه ی روی ماهش روشن شده است دوباره
امّا …
دلهره و بغض، در جانش غوغا می کند
مبادا دیوی که روی ماهرویان را نشانه گرفت
دستش به آسمان هم برسد

حق داری، ماه تابان
پشت ابرها پنهان شو

سایه های سیاه
هنوز در شهر می چرخند ….

انگار، کسی در جستجوی دزد زیبایی نیست! …
مهناز نصیرپور
۱۸/۸/۹۳

zayanderood

زاینده رود
نغمه ی جریان تو،
آواز شریان زندگی اصفهان..
با تمام وجود خندیدم،
وقتی شنیدم
دختر نقره پوش باران،
رقصان و شتابان،
به آغوشت ،بازگشته است.
سرانجام به پایان رسید
انتظار تلخ جدایی،
قصه ی کویرو بغض نبودن آب،
حسرت و دریغ تنهایی
حالا دوباره ،عاشقانه ها
غزلهای بلند و شاعرانه ها
دامن سیمین ترانه ها
رویش سبز جوانه ها
در جان تو جاری شده اند
باز کنار تو،
صدای خنده های از ته دل
به گوش می رسد.
قدم زدنهای پاییزی،
روی پلهای تو
آغاز می شود
درهای نور و امید
دوباره
به روی شهر
باز میشود.
نصف جهان
زیبایی دوباره ات فرخنده
مهناز نصیرپور
۱۷/۸/۹۳

سرد است
هوای فاصله را می گویم
تنگ است
نفس حوصله را می گویم
کافیست دیگر
بیا ختم کن
تلخی غایله را می گویم
من هنوز در دلتنگیهایم
مهربانی نگاهت را می جویم
مهناز نصیرپور