آدمها می روند
اما
تنها آرزوها را بر باد نمی دهند
بلکه
گاهی قامت شعرهایمان را
کنج کاهدان دفتر،
برای همیشه خاک می کنند…
رفتی و رها شدم با غروبهای غمناک
و چشمانی با قافیه های نمناک
و شعرهایی که ماند برای خودم…..
مه ناز نصیرپور
روزهای نبودنت
دیشب
در خانه ام خورشید رویید
در آغوشش خوابیدم
رویای رنگی آرامش دیدم
به اوج کهکشان عاشقانه ها رسیدم
باز هم یاد حضورش،
تار و پود شعرهای سپیدم
جاری شود کاش
تا همیشه به دامن شقایق های امیدم
مه ناز نصیرپور
۹۴/۱/۳۰
شعرهایم بی تو
شعرِ زندگی ،
خالی از احساس
مثل گل یاس است
بدون عطر….
می شود،
نفسِ واژگان،
در قفس ِ بغض
اسیر …
جوانه ی عشق،
با غم ِجدایی
پژمرده و پیر ….
کودک مِهر
در اوج بازی
افسرده و زمینگیر….
مه ناز نصیرپور
۹۴/۱/۲۵
در این روزگار، عاشقان ؛ در دادگاه ، همیشه محکومند
پای پرونده شان مهر اتهام می کوبند
به جرم باورشان به جرم اینکه لحظه هایشان را با کسی گذرانده اند
که از عشق تنها ادعایش را داشت.
مهناز نصیرپور
درهم شکسته ام


