
گفتی به پایم می نشینی
با خیالی آسوده
نفسی عمیق کشیدم…
افق روشن رویا را
پیش رویم دیدم….
آن روز
نمی دانستم
ماندن های بامنّت،
تلخ تر از
رفتن های بی منٌت است….
مه ناز نصیرپور

گفتی به پایم می نشینی
با خیالی آسوده
نفسی عمیق کشیدم…
افق روشن رویا را
پیش رویم دیدم….
آن روز
نمی دانستم
ماندن های بامنّت،
تلخ تر از
رفتن های بی منٌت است….
مه ناز نصیرپور
شعرِ چشمانت،
منظومه یِ بلندی
که انتها ندارد….
از کهکشان نگاهت،
ستاره
می بارد …..
مه ناز نصیرپور
اردیبهشت ۹۴
روزهایی که گذشت
گاهی پر بود از
بارانِ اشک
قفس ِبغضی
برای نفس،
مجادله ،
کشیدن و گذاشتنِ منت
گاهی معامله
اما
در آغوش کشیدن ها
پس از آن همه تلخی
طعم تازه ی شکلاتِ تلخ بود….
غرق شدن در نگاههایِ عمیقِ
خیس اما عاشقانه
ماندن بر سر پیمان به هر بهانه
خواندنِ آهنگِ وفاداری،
لمسِ دشتِ لبهایت پر از گلِ ترانه
مثل زیبایی چهارفصل خدا
دلنشین بود
و حالا عشقِ ما
هنوز مثل بهار و پاییز
ترکیب آفتاب و باران
مثل تابستان
داغ و سبز و درخشان
است
من این سفر را با تمامِ لحظه هایش دوست دارم
هنوز
در دشت سپید دفترم
شقایقِ شعر می کارم…
مه ناز نصیرپور
اردیبهشت ۹۴
از تو شعر نمی خواهم
همینکه
با رویایِ من
مغرور و سربلند
از میان
این همه
غمزه ی گلهای رنگارنگ
می گذری
و شانه هایت
تنها
تکیه گاه زلف پریشان من،
است
و آغوشت
پناهگاه دستانِ من،
و نگاهت
خانه ی امن چشمان من ….
کافیست…..
در این روزگار تاریک بی وفایی ها
مِهرِ تابانِ آسمانِ عشق منی ….
مه ناز نصیرپور
اردیبهشت ۹۴
دستانت،
شعر سپید اقاقیا
هنوز عطرآگینم
از نوازشِ
گلبرگهای انگشتانت…
نفس می کشم
هوایت را
در باغِ
خیال چشمانت…
مه ناز نصیرپور
فروردین ۹۴
گلِ سرخِ من ،
می دانستی
یاس ِعشق تو،
روی شعرهای مرا
سپید کرده است؟
کوچه های آغوشم را
پر از عطر امید؟
بمان
تا روزگارم
رنگ چشمانت،
سیاه نشود
بدون خورشید…
مه ناز نصیرپور
اردیبهشت ۹۴
