به چشمه یی که از زباله ها خشکید
رفتن ،
برای تو ساعتی طول کشید،
ماندن برای من ،
بغضی به وسعت ِسالیان ،
خیس شدن بدونِ چتر،
زیر باران،
در بهار و خزان ،
زمستان و حتی تابستان …..
مه ناز نصیرپور
نهم شهریور سال نود و چهار
روزِ مبادا،
برای من هر لحظه ، هرروز است …
صبح و شب و نیمروز ….
تو را نفس می کشم هر دقیقه ….
نمیخواهم در تابوت غم ، زنده به گور شوم،
اسیر تاریکیِ خاک ، پر از بغضِ نور شوم،
نمیخواهم حتی ثانیه ای،
از تو و عشقت، دور شوم…..
مه ناز نصیرپور
نهم شهریور سال نود و چهار
تنها با عبورِ رویایت،
شاعر نشدم،
من با همیشه ی ِحضورِ تو،
آهنگِ صدا و رقص در نورِ تو،
در باغ ِواژه ها روییدم ،
شرابِ مِهر نوشیدم،
لباسِ شعر، پوشیدم،
و حالا چندیست ،
در گذرِ ثانیه ها،
نزدیکِ خورشیدم…..
مه ناز نصیرپور
هشتم شهریور نود و چهار
این همه سرودن،
از با تو بودن است،
تو ،
ضمیرِ مستترِ
گلواژه های منی ،
در کوچه هایِ شعر،
عطرِ یاس ِمنی ……
من ساز می شوم،
آهنگ می زنی….
ابریشم سپید ،
بر شاخه های من ،
امید می تَنی ….
مه ناز نصیرپور
هشتم شهریور نود و چهار
کی می شود آنقدر ،حالت خوب باشد
که غصه هایت در دوردستها رو به غروب ،
و تنت در آغوشم ، گرمایِ جنوب،
چشمانت پر از برق شادی،
و دلت ،غرقِ آرامش آبادی،
من آن روز را منتظرم که هروقت دلم تنگ شد،
پای ثانیه ها در غم نبودنت لنگ شد،
فاصله ی من و تو قدرِ صدازدنِ یک نام باشد،
بگویم … و کبوتر ِمهربانیت بر بام باشد….
مه ناز نصیرپور
همین الان بی قرار،در ماندنم استوار
برای مخاطب خاصم که جای نامش را در شعر، نقطه چین گذاشتم …..
خدا خواست ،
در تمام لحظه ها نامت بر لبانم جاری شود
حضورت در شعر زندگیم افتخاری شود
کاش هلهله ی شادی ، پایانِ گرفتاری شود
تندرستی و امید ، پایان بیماری شود
مه ناز نصیرپور
هشتمین ستاره ،
با مهرِ ماه هفتمم،
مرا بخوان
دلم را لایق حرمِ امنِ آغوشت بدان
تا به سویت پر زنم با دل و جان
کاش، منِ زمینی
زاده ی روزهای داغ تابستانی
سزاوارِ ماه و آسمانِ نگاهت،
خورشید و همنامِ سربه راهت شوم …..
مه ناز نصیرپور
از ریاضی و منطق ، چیزی نمیفهمیدم
از خجالت ،چیزی نمیپرسیدم
اما عاقبت، عاشق کسی شدم
که نگاهش، حتی،فرمول خاصی داشت
در دلم ، علاقه به ایکس و ایگرگ کاشت…
بالاخره به او و همه ثابت می کنم
عقل و دل کنار هم می مانند،
وقتی هردو از عشق می خوانند….
مه ناز نصیرپور
از تو گلواژه و ترانه های ناب دارم ،
عاشقانه های بیدار و خواب دارم ،
گرچه گریانم و دلی خراب دارم،
اما در آغوشِ گرمِ تو ،تاب دارم ….
مه ناز نصیرپور
پنجم شهریور نود و چهار
