لبانت،
آس سیبِ سرخ …
و من به شدت آسیب پذیر….
ارتشِ فرانسه ام ،
تپیده در روسیۀ نبودنت؛
شعرِ نرمِ تن پوشت،
فصلِ گرمِ آغوشت،
کی می رسد؟
مه ناز نصیرپور
بیست و دوم آذر نود و چهار
همیشه آفتاب را دوست دارم ،
به جز وقتی که
آدم برفیِ دلخوشیهایم
و یادِ سپیدِ کودکیم را
آب می کند،
رویایِ باورکردنیِ امیدم را
پس از یک سال انتظار ،
خراب می کند….
مه ناز نصیرپور
شانزدهم آذر نود و چهار
چگونه تصویر کنم،
مظلومیت تو را
با واژگانم؟
کرامتت،
را تعبیر ،نتوانم
یاسِ احساسی
جاری در جانم
مه ناز نصیرپور
شانزدهم آذر ماه نود و چهار
برای دومین ستاره ی امامت ، امام حسن مجتبی،
که همیشه به او ارادت ویژه دارم….
گاهی گیسوانی داری به رنگ شب،
چهره ای تازه و لبخندی پر از زیبایی بی اندازه،
اما قلبت لبریز هیاهوی غمی عمیق است ،
که ناگهان می ایستد
و تو را به آغوش خاک می سپارد
و همان چشمها که جوانی ات را تحسین می کردند
بیش از همیشه می بارد….
مه ناز نصیرپور
شانزده آذر نود و چهار
غزلِ امیدی در جانم،
بی قرارِ پرواز، واژگانم،
تویی آبیِ عمیقِ آسمانم….
مه ناز نصیرپور
شانزدهم آذر نود و چهار
بغضِ تاریک شب،
در گلویم جاری بود،
دریچه ها ،
با شوقی روشن از نور،
مرا صدا زدند،
بیا ،
مهمانی سپیدپوش آمده،
دست در دستِ صبح ،
خرامان و مهربان ….
و من غرق ِشادی و امید،
دل به دامنِ برف سپردم،
آغوشِ غم را از یاد بردم….
مه ناز نصیرپور
شانزدهم آذر ماه نود و چهار
معنی نقطه چینها را،
با شعرِ نفسهایم آواز می کنم،
بر بلنداے ِدستانت پرواز،
وعده ےِ ما،
آغاز مردادِ احساس، در آذرِ آغوشت،
پشت لاله هاےِ گوشَت…..
مه ناز نصیرپور
چهارم آذر نود و چهار
در گوشه ای از جنگلِ مرموزِ قلبِ مردادی،
همیشه رازی سر به مُهر ،نفس می کشد…
و بغضی که قورت می دهد
تا از چشمانش نبارد …..
کسی نمی داند ،شیر ،
پشتِ غرورش چه حسی دارد
مه ناز نصیرپور
برای یک مردادی پریشان
فکر کردم عاشقی،
لطیف، چون شقایق
در قلبم تو را پروراندم
زهی خیال باطل،
مار بودی در آستین..
مه ناز نصیرپور
به تاریخ روزهایی که بازیچه شدم …..
