واژگونی واژگانم را
میفهمید او که
از پاییز آمده بود

مهناز نصیرپور
پنجم بهمن نود و چهار

شاعرِ قلبِ من !
به تک تک واژه هایت،
اعتماد دارم،
چون لبِ تشنۀ خاک به باران،
برای روییدن

مه ناز نصیرپور
پنج بهمن نود و چهار
وقتی قصۀ شیطان و فریب نخوردنت را گفتی.

سکوتت،
آهنگِ بی کلام،
سرودنت با من

مه ناز نصیرپور

کاش امتداد محور شعر من
بی نهایت بود
نه افق موهوم ماندنت

مه ناز نصیرپور
پنجم دی نود و چهار

پرندۀ عشق مُرد

وقتی حرفهای دلت را

بر باتلاقِ سکوت پاشیدی

پشتِ ابرهای تردید

به جای دستانم

بر پیچکِ تنهایی تابیدی

مه ناز نصیرپور

stone temina evan
یکسال گذشت
تو رفتے
دنیاے من لرزید
هنوز زیرِ آوارم
مرگِ امیدِ حضورت را باور ندارم
از غم نبودنت آرام و بیصدا مے بارم
من از اسارت نور، زیرِ پلکِ شب بیزارم
اما بر باغچه اے که خوابیدے یاسین میکارم
کاش تمام میشد بغضِ تلخِ تبدارم
تا همیشه یادت را
در شعرِ سپیدِ ذهنم
نگه مے دارم
به پاےِ خاطراتت، چون درختے برقرارم
مه ناز نصیرپور
بیست و دوم دے ماه نود و چهار
شب رفتن تو
براے همکار عزیزم تمینا اوان
بخوانید برایش فاتحه ای تا آرام باشد روح مهربانش در پناه ماندگار پروردگار ♥

یاد تو
ملکۀ ذهن من
جایِ پادشاه دیدارت خالی
میان آدمهای سرد پوشالی

مه ناز نصیرپور

در دایرۀ تنهایی،
دور خود می چرخم،
شعاع نبودنت روز به روز بیشتر می شود

مه ناز نصیرپور

رعددر گوش ابر چه چیز را داد ڪشید
ڪه برق از چشمان آسمان پرید
صدای تپش قلبش را زمین شنید
و این چنین گریست؟
#مه ناز نصیرپور

بگو کارخانه های فرانسه تعطیل شود
دستانت تراوش بهترین عطرهاست
مه ناز نصیرپور
((این عطر تو آخر منو می سوزونه ))