فروغ!
دلم چقدر گرفته
از نقاب زیبای دروغ….
مه ناز نصیرپور
۲۴/۱۱/۹۴
از کویرِ نبودنت،
چه آشوبایی برپاست
در دلم ….
مه ناز نصیرپور
خرداد نود و چهار
پ.ن: آشوبا طوفانیست که از کویر سیستان بر میخیزد
دیدمت،
مرداد در نبض زمستانم تپید
طلای مهر امید در تار جانم تنید
امشب در اوج رویا
به یاد موج دریا
میخوابم
به بغض دیوارِ غم،
شعر خورشید
میتابم
امروز ،
عقربه ھا،
رنگِ خیال پوشیدند
شراب عشقمان را
جرعہ جرعہ نوشیدند
در شتاب لحظه ها
عاشقانه رقصیدند
قرار آیندۀ آرامش
را پرسیدند
#مه_ناز_نصیرپور
یکشنبه هجدهم بهمن نود و چهار
قاب چشمانم از نگاهت لبریز شد
در پاسخ شعر حافظ عزیز:
“اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را”
نباید تُرڪِ شیرازے به دست آرد دل ما را
شما باید به دست آرید دلِ محبوبِ زیبا را
نباید ساده باور ڪرد ، همیشه ادّعاها را
رسیدن، گاه میگیرد تمام حس گرما را
اگر در سینه ات دارے چو مجنوטּ عشق لیلا را
اگر خواهے تو وامق وار ، مهر پاڪِ عذرا را
اگر از یاد نخواهے برد تبِ شور و تمنا را
بلد هستے وفادارے به او،لطف و تسلّا را
طلب ڪטּ تو به عمقِ جاטּ گلِ بیتاے رعنا را
به گوشش خواטּ نوایِ نیلیِ امواجِ دریا را
مهناز نصیرپور
مهربانیت
عطر نیست که با مسافر زمان
در ذرات هوا گم شود
آغوشت
هرگز ممنوعه نمی شود
از تو گفتن
در هیچ جای جهان جرم نیست
بی پروا دوستت دارم
کودک قلبم را به خودت می سپارم
پروردگارم!
تو را برای هر نفسم سپاسگزارم
مه ناز نصیرپور
هفتم بهمن نود و چهار
گل یخ!
روییدنت در فصلی سرد
نویدِ گرمیِ امید است
در انجمادِ درد
زمستان، با شبهایِ بلند
یلدا را دارد با زلفِ کمند
و روسپید است
همیشه با رویش تو و ستاره های برف
که در دامن سنگی کوهستان
میانِ دستانِ بلورآجینِ یخ
مغرورانه می ایستی
اما من گاهی
حتی در پاییزِ غم
کم می آورم
نفس خورشید امید را
باور میکنم شب را
نادیده میگیرم صبح سپید را
میشوم ناسپاس خدای رازقی و یاس را
مه ناز نصیرپور
اول دی ماه نود و سه
