مطالب توسط مهناز

سپاسگزاری

من زیبایی گل ها را طیف نور و رنگها را طلوع زیبای خورشید را مهتاب درخشان امید را در شبهای تاریک راه فرار را از کوچه های تنگ و تاریک ، مهربانی نگاه مادر را می بینم صدای عاشقانه ی رودهای جاری و قطرات باران را آواز و ترانه ی پرندگان را می شنوم لطافت […]

دلنوشته های عاشقانه

پشت چشمهای به ظاهر شاد و آرامت ، طوفانی از غم تلخ واقعیت پیداست من چشمانت را مژه به مژه پلک به پلک نگاه به نگاه می شناسم …. تورا ای خورشید زیبای پاییز باید دید باید خواند و تا همیشه عاشق ماند… گاهی از هم دور می شویم اما کودک عشق ، دستانمان را […]

تنهایی

تنهایی یعنی واژه های عاشقانه ات جمله های شاعرانه ات برای سپیدی دفترت باشد تنهایی یعنی میله های زندان غم ، نوازش بال و پرت باشد… تنهایی یعنی اگر در قفس بی کسی ات باز باشد شوق پرواز نداشته باشی نفست گرم باشد اما شور آواز نداشته باشی مه ناز نصیرپور

دستان روشن فواره ها

  عاشق که باشی بهار جلوه ای دیگر دارد … قلبت با عشق، تابلویی ست پر از گلهای رنگارنگ دنیایی لبریز از موسیقی و آهنگ شقایق که باشی حال بلبل را خوب می فهمی حس پایان تاریکی، درک نور ستاره ها … بالا رفتن تا آسمان با دستان روشن فواره ها بودن تو تنها عادت نیست […]

دریای آغوش تو

در موج موج دریای آغوش تو حس غریبی داشتم گاهی ترس همراه با هیجان در پیچ و تابهای بلند و کوتاه گاهی خواب راحت از پس خستگی پرواز… نفسی عمیق از پس بلندای آه … اما در انتهای تمام حس های ناگفته در آغوش تو آرامش عمیق دوست داشتن روحم را به باغ رویا برد.. […]

تابستان و پاییز

تا وقتی ،آغوشی از عشق ، تنور مرداد باشد تا وقتی دلی برای طعم آلبالو، گونه ی سرخ زردآلو، لواشک آلو، روزهای بلند و بستنی، رها کردن پاها در آب رودخانه، خوابیدن در چادر و بوی چمن و شمال و تمشک و صبحانه فصلِ هم آغوشی تن و دریا، نسیم جنگل و رویا ، تنگ می […]

دستان خورشیدی تو

رود جاری در رگهایم در آستانه ی انجماد ، از زمستان فاصله .. تنها گرمای نگاه مهرماهی ات کافیست تا آتش بگیرد آغوش مردادی ام…. آفتابِ پاییزیِ من! مثل خورشید تابستان، داغ نیستی اما در سرمای روزهای پاییز دلتنگی دلپذیرتر از تابستانی… آرامش در دستان خورشیدی تو زیباترین رویای من است …. مه ناز نصیرپور

درختان زیبا

درختان زیبا چه با گذشت و مهربان درخیابانهای سنگی عبور آدمها دستان مهربانتان را گشوده و ایستاده اید تا سیاهیهای خودخواهی آدمها را با عمق وجود نفس بکشید تا هوا برای ریه های ما باشد… انگشت نوازش را بر برگهایتان کشیدم غبار سیاه غم بود خالی از مخملی نرم …. مه ناز نصیرپور