توئه زندگی من !
شبها، نفس کم می آورد شعرهایم
وقتی قافیه ی آغوشت در جانم نمیتپد
و گرمی دستانت ردیف شانه های بیپناهیام نیست…
خیال تو را بغل میکنم تا مرداد تنپوشت را به یاد آورم و امید مهر دیدارت در وجودم جاری شود…
تحمل، نام دیگر من است که در بستر سرد تنهایی، درد را به رویای شنبه ای می نویسم که وعده اش را دادی…
من و تو درد مشترک دوری را به صبوری پشت سر میگذاریم اما گاهی با خودم میگویم شاید صبر زیاد من و تو حسرت لحظه های رفته را بر دل ترانه هایمان گذاشته است…
فقط میدانم دلم میخواهد انتهای شب اندوهم در آغوشِ صبح تو ،ابتدای غزل نرم شکفتن باشد…
و لبخند، آوای صورتی آرامش..
مهناز نصیرپور
۷بهمن ۹۶
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.