کار از شعر گذشته

 

و پرستوی غزل

 

از بهار دفتر

 

به خزان

 

کوچیده

 

مهناز نصیرپور

بداهه در پاسخ تو – شعر پدرم

۱۲/۳/۹۶ ساعت ۱:۴۵ دقیقه

سمفونی پیوند!

مثنوی لبخند!

چشم روزم ز تو

روشن شده است

دفتر زندگیم

از غزلت سرشار است

با نگاهت

کارِ

غصه هایم زار است

 

مه ناز نصیرپور

پنجم خرداد نود و شش

اشک را بنویسم؟

 

یا غم و بغض و نبودنهایت؟

 

بهتر آن است که ساکت باشم

و تو را

در بغل مبهم شب گریه کنم

 

مه ناز نصیرپور

به تحمّل، سوگند

دل که صد پاره شد از درد و فریب

واژه ی صبر، دگر بی معناست

 

مهناز نصیرپور

۲۲/۲/۹۶

همچو بیدم، لرزان،

از شب و همهمه های مرموز،

از تب و زمزمه های پنهان…

 

از تو که بعد غم و تنهایی

وقتِ گل دادنِ رویاهامان

پرِ تردید،

مرا میخواهی…

 

کاش می دانستی

خستگی، جایز نیست

از پس این همه رنج و کوشش…

عشقِ ما بی امّید،

بی هوا،

می میرد

دل ما از حسرت،

تا ابد می گیرد

 

مه ناز نصیرپور

آغشته می شوم

واژه واژه

به یلدای آغوشت

مست عطر خانه ی تن پوشت

تا نوای گذر ثانیه ها

در بلندای شب شور و غزل

رویش پرثمر قافیه ی مهر شود

 

مه ناز نصیرپور

بیست و نه آذر نود و پنج

مثل پاییز،
خودم را به زمستان زده ام
تا طلوع مهر ت
شعر مردادی دستان مرا
باز بیدار کند ❤️

مه ناز نصیرپور

بی طلوع مهرت

دل جمعه خون است

نغمه ی ثانیه ها

محزون است

وقت آن است بتابی

به شب قافیه ی دلتنگی

واژه ی روشن دیدارت را

 

مه ناز نصیرپور

پرِ ترسم،

همه ی دغدغه ی من اینست

نکند مثل پلنگی باشم

که به مهتاب نگاهت

نرسد

 

مه ناز نصیرپور

قفل پلکت بگشا
تا نگاهت،

غزل دفتر شعرم باشد
شب من را تو

به موسیقی این چلچله ها
وصله بزن
و به آلاله ی گوشم بنشان
نت به نت روشنی واژه ی مهر دیدار

مه ناز نصیرپور