به نام مهر انگیز جاودانه
“بادۀ نابی ، به پا آتش به جانم میکنی
در دو چشم خود چو خورشیدی عیانم میکنی ”
من که گیسویم به یکباره شده شعری سپید
گر بیایی باز هم شاد و جوانم می کنی
از جدایی قطره ای کوچک شدم در دست خاک
گر تو باشی همچو دریا بیکرانم می کنی
با تو امیدم عزیزم قد کشد تا آسمان
شانه های سروگون را سایه بانم میکنی؟
بی تو تنها و شکسته کنج زندان اتاق
کی دلت را عاشقانه آشیانم می کنی؟
من شکستم در سکوت سرد شبهای خزان
تا به کی چون برگ زردی امتحانم می کنی ؟
من به عشقت زنده ام همچون شکوفه در بهار
از چه با اندوه رفتن تو خزانم می کنی؟
نت به نت آوا شدم در دست های گرم عشق
کی مرا چون شعر در محفل بیانم می کنی؟
خم شده اندام من در زیر انبان غمت
نازنین، فکری بر این بار گرانم میکنی؟
تشنه ام ، زخمی خار و نیش ماران در کویر
کی میایی مِهرِ خود آرام جانم می کنی؟

مه ناز نصیرپور
چهارم آذرماه نود و چهار
با سپاس از استادم بانو میرآفتاب

بـہ نام خداوند مِهر و مُرداد
“امشب تمام حس و حال من، فدای تو
این شعر ناب و بی مثال من، فدای تو” **
قاصد مِهری، ردیفِ شعرِ لبخندم
رویشِ باغِ خیالِ من، فدای تو
چشم تو چونان پلنگی در کمین
شیطنتهای غزالِ من، فدای تو
در زمستان آمدی به شهرِ من
نخ بـه نخ گرمے شالِ من، فدای تو
زندگی ڪردم به امیدِ وصالت سالها
حافظ و دیوان و فال ِمن، فدای تو
در سڪوتِ حسرتِ تو، ترانـه گم شدہ
رقص نور و قیل و قالِ من، فدای تو
از سرشک و خاک، گلدانی برایت ساختم
طرح گلبرگ و سفالِ من، فدای تو
اسبِ عشقم مملو از شور و غرور
موج هـــای یالِ من، فدای تو
مِهرِ پاییزم، تعادل در زمین
گر بیایی اعتدالِ من، فدای تو
چون درختِ آلویی در ڪنجِ باغ
میوہ های ڪالِ من، فدای تو
هدیه دادی تو بـه قلبم یک بغل تابندگی
در شبِ غصه هِلالِ من، فدای تو
ڪشفِ اوجِ ڪهڪشان، رویای من
گر تو خواهی، بالِ من، فدای تو
سربلند باشی همیشه در نگاهِ آسمان
این دعای بی زوالِ من، فدای تو
از گلابِ یاد تو لبریز،دفترهای من
واژه های بی مثالِ من،فدای تو
#مه_ناز_نصیرپور

بیست و یڪم دے ماـہ ۱۳۹۴
** مطلع از شاعر بزرگوار فریاد فیروزی

تضمین غزل استاد فریاد فیروزی