من لحظه‌ی دیدار ؛ غنیمت نشِمردم؟
ماهِ رخِ دلدار غنیمت نشِمردم؟

در سردیِ فریادِ خموش شب و آهن
دلگرمیِ گیتار ؛غنیمت نشِمردم؟

جای تو به آغوش گرفتم غم خود را
این زانوی تبدار؛ غنیمت نشِمردم؟

پژمرده شده ؛ گلِ امیدم اما
این عشقِ وفادار ؛ غنیمت نشِمردم؟

مشتاق و خمارِ قهوه‌ی چشمانت
این تلخی بسیار؛ غنیمت نشِمردم؟

در بی‌خبری ممتدِ هجرانت
یادِ تو به ناچار؛ غنیمت نشِمردم؟

 

مه ناز نصیرپور

بیست و پنج شهریور ۱۴۰۴

 

در حسرت تو رو به زوالم تا کی؟
من سمفونی پر از ملالم تا کی

زندانی ناگزیر و زانو به بغل
در کنجِ غمت ؛ شکسته بالم تا کی

فریاد به دل ولی به‌غایت خاموش
دلخسته ز هر قال و مقالم تا کی

از بس که بهار دیدنت تازه نشد
محتاجِ ترنمِ وصالم تا کی؟

تیری بنشسته در تب مردادم
آشوبِ هوای اعتدالم تا کی؟

نشخوار خیالِ دورِ تو؛ سیرم کرد
مشغولِ امید و احتمالم تا کی؟

تقدیر غزل به مهرِ خود روشن کن
از غصه‌ی بیکران بنالم تا کی؟

تقدیر غزل ، به مهر خود روشن کن
از دوریِ دلستان بنالم تا کی ؟

مه ناز نصیرپور

بگویی فِ، همان لحظه فرحزادم
تویی رنگین ترین رویای میلادم

نترس از این همه کفتار درّنده
برایت نازنین! چون شیر مردادم

چُو بم، وقتی خرابم از فراق تو
پیامت می‌رسد آبادِ آبادم

تو می‌فهمی فقط اندوه چشمانم
که من بازیگری را خوب استادم

خیالت کرده شیرین، روزگارم را
منم خسروترین مجنون و فرهادم

شنیدی پچ پچ خاموشِ لبهایم
سکوتِ ماورای هرچه فریادم

نسیمِ مهرِ من! وقتی که می‌چرخی
برایت برگ رقصان در کفِ بادم

تو خود سرمشق جادوی غزل‌هایی
برای دیدنت هر ترم افتادم

ببخش این لغزش وزن و کلامم را
که من شاگردم و لبریزِ ایرادم

مه ناز نصیرپور
21 امرداد ۱۴۰۴

امروز دلم شکسته حالم‌زار است
این قافیه‌ها مثل تنم تبدار است
اندوهِ غروب جمعه‌ام اول صبح
خورشید هم از دنده‌ی چپ بیدار است
افتاده مثال بختکی بر جانم
این بغض که بر گلو طناب دار است
نه حوصله‌ی سلام دارم نه کلام
خاموشم و تکیه‌گاه من دیوار است
من پک نزدم به عمر خود یک نخ هم
روی لب من چرا ولی سیگار است
تیر و نفسِ گرفته‌‌ی شهر و جنون
این هق‌هق خسته‌ام خود رگبار است
لبخند نمیزند خیالی دیگر
شاعر به سکوتِ مبهمش ناچار است
مه ناز نصیرپور
19 تیر
ساعت ۴:۵۰ بامداد

♥♥
نحسیِ ماهِ صفر پَر می کشد
از شگونِ دیدنت، دلدارِ من
مهرِ زیبای منی، قد می‌کشم
من برای چیدنت، دلدار من
خانه، خالی مانده از عطر تو وُ
لذتِ بوییدنت، دلدار من
باغ آغوشم کم آورده دگر
سبزی روییدنت، دلدار من
بر لب شعر و غزل، جاری نما
واژه‌ی بوسیدنت، دلدار من
وقتِ آن شد که به رقص آرَد مرا
مستی نوشیدنت، دلدار من
خسته‌ام دیگر ز دوری تو وُ
بی‌ثمر پوییدنت، دلدار من
بر دلِ پاییز من، انگار، ماند
حسرتِ پوشیدنت، دلدار من…
مهناز نصیرپور
♥♥

جمعه و “چاوشی” و “ابراهیم”

ما اسیر سفری جانکاهیم

چشمهامان غزلِ ممتد درد

خنده ی زخمی صدها آهیم

در بلندای شبی یلدایی

شعر بی قافیه ی کوتاهیم

پرِ فریادِ غمی دیرینه

حبسِ دیوارِ کدامین چاهیم؟

روزگارِ همه تاریک شده

من و تو دربدرِ یک راهیم…

مهناز نصیرپور

جمعه

۱۶/۶/۹۷

پ.ن: آلبوم “ابراهیم” آقای “محسن چاوشی” بسیار شنیدنی و هنرمندانه است با مفهومی عمیق…

نه مثل آلبوم های خوانندگان نان به نرخ روز خور این روزها با اشعار دزدی و آهنگهای کپی…

هنرمند واقعی خواننده ای مثل ایشان است که بدون کنسرت و تبلیغات آنچنانی با هنر صدا و انتخاب های ناب ترانه و شعریش محبوب شده…

 

ماهِ رمضان،نوشِ نگاهت قدغن

روییدن من بر سر راهت قدغن

چشمان من از عطش سیاهی رفته

باریدن روی همچو ماهت قدغن

صحرای نبودن تو همچون لوت و

تن پوش پر از گل و گیاهت قدغن

تشویش و غم و بی کسی و زوزه ی باد

آغوش لطیف و جان پناهت قدغن

تا موقع افطار به خود می لرزم

پوشیدن آن زلف سیاهت قدغن

مهناز نصیرپور

۲۷ اردیبهشت ۹۷

عزیز نغمه و شعر و ترانه
شقایق، رازقی، مه دلبرِ من

در این دنیا که لبریز فریب است
تویی اردی بهشتِ باور من

نگاهت مصرع آبی عشق است
تب پرواز در بال و پر من

خیال تو که پژواک امید است
طلوع هر غزل در دفتر من

میِ لبخند تو قافیه ی مهر
شراب شادی اندر ساغر من

تویی جادوی دل آویزِ مهتاب
درون برکه ی چشم تر من

اسیر درد کشدار سکوتم
تو کی آیی کنار بستر من؟

مهناز نصیرپور

همه از ماه دوم نغمه سازند
من از اردیبهشتِ بودن تو
همه دنبال گلزار و بهارند
من اما بی قرار پیرهن تو
نسیم و واژه ها رقصان و مستند
ز عطر رازقی های تن تو
حسادت می کند بانوی دریا
به آن چشمان سبز و روشن تو
دوباره صبح شد بلبل بخواند
به عشق لاله های گلشن تو
مهناز نصیرپور
پ.ن: اولین بیتی که در این شعر باعث غزل شدنش شد بیت بانوی دریا بود که برای بانو عجم سرودم..
تقدیم به ایشون
۲ اردیبهشت ۹۷

بیا و گونه هایم را زشوقت ارغوانی کن
به رقص شعر لبخندت دل من را روانی کن

منم همچون زلیخا و تو هستی *معجزِ یوسف
تمام تار و پودم را پر از شور جوانی کن

شده دنیا هجوم غم به قلب بی پناه عشق
بیا فکری به حال *آخرین جنگ جهانی کن

بهاران بی تو می میرد دل قافیه می گیرد
به جای باد پاییزی، بیا با گل تبانی کن

درون من تپش دارد هنوزم نطفه ی احساس
بیا و پرده برداری از این راز نهانی کن

سکوت تلخ یک کوهم، پریشانی اندوهم
تو با پژواک آرامت برایم نغمه خوانی کن

رها کن *بیت و ابیاتی ز دیگر شاعران ای جان
بیا گلواژه های شعر من را زندگانی کن

مه نازم که با عشقش به تو هرلحظه می تابد
شبیه ماه مهرت باش همیشه مهربانی کن

 

مهناز نصیرپور

پ.ن: منظور از بیت یکی مانده به آخر این نبود که من حتی با شاعران و ترانه سرای بزرگی که نام بردم قابل مقایسه هستم که من حتی اندازه ی ناخن انگشت کوچکشان در شعر گفتن تبحر ندارم بلکه منظورم این بود زندگی کردن در غزلهای شاعر زندگی خودت یه مزه ی ناب تر داره …