شبِ نبودنت،
به بلندایِ رویای من
کاش، در کوچه ی آغوشم،
نسیم ِحضورت،
میپیچید
چشمانم،
در تاریکیِ زمستانی ،
مِهرِ نگاهت را می دید…
از بهارِ لبهایت
گلهایِ سرخ را،
می چید….
می بینی؟
فصلها در نقاشی عاشقانه ای
در هم آمیخته …
عشقِ تو بر ساقه ی شعرِ من ،
شکوفه یِ امید آویخته…
نارنجی و قرمزِ پاییز
و تابستان آتش خیز
می درخشند
پر رنگ
خالی از ابرهایِ دلتنگ ….
مه ناز نصیرپور
زمستان ۹۳
از صداے آرشـہ ے باد
بر پیڪر آهنیטּ پنجره،
پیچید بے رحمانـہ
طنابِ بغض
بر گلویم،
اوج گرفت
صداے ڪودڪِ گریـہ
در تاریڪے شب نبودنت….
مـہ ناز نصیرپور
سیبِ سرخِ من،
دلتنگی
واژه نیست
یک کتاب حرف است
گیرکردن در برف
دلتنگی
قصۀ هزار و یکشب،
بی قراری و تب ،
شعر بلند رویا،
طوفان قلب دریا ،
شانۀ سرد دیوار،
بغض همیشه بیدار،
حسرت روی دلدار
مهناز نصیرپور
۲۲/۱۰/۹۳
پ. ن : با تمام وجود دلتنگم….
یخ زده ام از نبودنت
مثل سربازی که در عجب شیر،
کشیک می دهد،
شبهای زمستان را …
زندگی می کند،
رویای تابستان را …
مه ناز نصیرپور
۱۶/۱۰/۹۳
غزل نگاهت
می نشیند بر دلم
مثل برف بر کاجهای زمستانی
با انگشتانت
چه زیبا
بر دشت تنم
گل نوازش می نشانی
برای کودک قلبم
لالایی آرامش می خوانی…
واژه هایم را
به دامن شعر می کشانی…
مه ناز نصیرپور
۰۶/۱۰/۹۳
زیرِ نقره پاش ِ باران
یا در آفتاب تابان
هرجا ،در هر هوایی
سرشارم از آرامش خواب
در کوچه ی دنج آغوشت،
وزنِ شعرِ نگاهت میکِشد
وجودم را به سویِ لبهای خاموشت
مه ناز نصیرپور
۲۵/۹/۹۳
نگاهت، مثلث برموداست
چه بی اختیار کشیده میشوم،
به سویت،
غرق میشوم
در پیچ و تاب گیسویت….
مه ناز نصیرپور
بانیِ مهر، تویی
زیباییِ رویشِ گل در پاییز،
فصل نارنجی برگهای عاشق …
واژه ی مهربانی را
از الفبای قلب تو
وام گرفته اند
مه ناز نصیرپور





