گاهی شب به خیرها اجباریست
مثل بیدارشدنهای صبحگاهی
برای رفتن به مدرسه ای که دوست نداری ….
مهناز نصیرپور

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد نمایید:

پله پله
من زیبایی گل ها را
طیف نور و رنگها را
طلوع زیبای خورشید را
مهتاب درخشان امید را
در شبهای تاریک
راه فرار را از کوچه های تنگ و تاریک ،
مهربانی نگاه مادر را می بینم
صدای عاشقانه ی رودهای جاری و قطرات باران را
آواز و ترانه ی پرندگان را
می شنوم
لطافت گلبرگهای شقایق عشق را
بند بند وجود کسی که دوست می دارم را
لمس می کنم
می توانم در دشتهای سبز و بلند
کنار ساحل دریا قدم بزنم
می توانم بوی جنگل و سبزه را با عمق وجود نفس بکشم
از عطر رازقی و اقاقی از عطر شب بو و رز
مست می شوم
من با تپیدن قلب عاشقم پر از شعر و واژه می شوم
می نویسم ، آواز می خوانم
از رنگین کمان احساسم ترانه می سازم
از شوق شادی برای لبخندم بهانه می سازم
خدایا
گاهی چقدر ناسپاس می شوم
نفسی با تندرستی از عمق وجود
و تمام لحظه هایی که بدون درد می گذرند
تمام لحظه هایی که می بینم ، میشنوم ، لمس می کنم، حرف می زنم، حرکت میکنم و زندگی میکنم
جای سپاس دارد
و من گاهی چقدر ناسپاس میشوم
خدایا نادیده بگیر خستگیهایم را ، گلایه هایم را
خدایا مرا ببخش و تندرستی را از هیچ کس نگیر
بیماران را به آغوش آرامش و تندرستی بازگردان…
مه ناز نصیرپور

125987

 

دوستش دارم، بیشتر از آن که بخواهد

 

بیشتر از آنکه بتوانم

:)