در حسرت تو رو به زوالم تا کی؟
من سمفونی پر از ملالم تا کی

زندانی ناگزیر و زانو به بغل
در کنجِ غمت ؛ شکسته بالم تا کی

فریاد به دل ولی به‌غایت خاموش
دلخسته ز هر قال و مقالم تا کی

از بس که بهار دیدنت تازه نشد
محتاجِ ترنمِ وصالم تا کی؟

تیری بنشسته در تب مردادم
آشوبِ هوای اعتدالم تا کی؟

نشخوار خیالِ دورِ تو؛ سیرم کرد
مشغولِ امید و احتمالم تا کی؟

تقدیر غزل به مهرِ خود روشن کن
از غصه‌ی بیکران بنالم تا کی؟

تقدیر غزل ، به مهر خود روشن کن
از دوریِ دلستان بنالم تا کی ؟

مه ناز نصیرپور

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *