امروز دلم شکسته حالمزار است
این قافیهها مثل تنم تبدار است
اندوهِ غروب جمعهام اول صبح
خورشید هم از دندهی چپ بیدار است
افتاده مثال بختکی بر جانم
این بغض که بر گلو طناب دار است
نه حوصلهی سلام دارم نه کلام
خاموشم و تکیهگاه من دیوار است
من پک نزدم به عمر خود یک نخ هم
روی لب من چرا ولی سیگار است
تیر و نفسِ گرفتهی شهر و جنون
این هقهق خستهام خود رگبار است
لبخند نمیزند خیالی دیگر
شاعر به سکوتِ مبهمش ناچار است
مه ناز نصیرپور
19 تیر
ساعت ۴:۵۰ بامداد




دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.