من لحظه‌ی دیدار ؛ غنیمت نشِمردم؟
ماهِ رخِ دلدار غنیمت نشِمردم؟

در سردیِ فریادِ خموش شب و آهن
دلگرمیِ گیتار ؛غنیمت نشِمردم؟

جای تو به آغوش گرفتم غم خود را
این زانوی تبدار؛ غنیمت نشِمردم؟

پژمرده شده ؛ گلِ امیدم اما
این عشقِ وفادار ؛ غنیمت نشِمردم؟

مشتاق و خمارِ قهوه‌ی چشمانت
این تلخی بسیار؛ غنیمت نشِمردم؟

در بی‌خبری ممتدِ هجرانت
یادِ تو به ناچار؛ غنیمت نشِمردم؟

 

مه ناز نصیرپور

بیست و پنج شهریور ۱۴۰۴

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *