تابستان عزیزم!
از همین حالا دلتنگی،

در واژه های چشمم موج میزند،
اینکه دامن بلند پیرهنت را

به شبهای زودهنگام پاییز میسپاری.
طلوع تا غروب تو

سفر میلیونها واژه ی روشن بود

بر جاده ی سپید دفترم…

نگران نباش، این فصل، #مهر بان است،

در تقویم عشق، پیوند دستان تابستان و پاییز،

آغشتگی عشق به ترانه ی #مهر است.
#میزان،شدن تپشهای قلبت

در نوازش نسیم و باران.
آرام باش، قلبت را به مهر بسپار،

این ماه اول،

بلد است عاشقانه هایت را

به موجی از برگهای نارنجی و قرمز،

فوج فوج،پرستوی عاشق و اوج آبی نگاه خدا بسپارد.
مرداد دلم، در #مهر عاشق شد

با نگاه آفتابی روز یازدهم…
نبض دفترم هنوز از گرمی آغوش او سبز است.

پس شکلات تلخ انتظارهایت را

در کافه های شعر تبریک می گویم.


پ.ن:
آرام باش و
قلبت را به مهر بسپار
قرارهای رنگی در راه
نگاه بارانی برکه،
لبریز تصویر ماه

مهناز نصیرپور
بیست و هشتم شهریور نود و پنج

لحظه هایتان مهرآمیز

 

اینجا در خوشه های گندم?
جریان دارد
انعکاس طلایی #مهر ?تو

نفس می کشم
به یاد آغوشت،
عطر گردوها را…

نرمی انجیرها
در پهنه ی سبز برگها?
به یاد می آورد
نوازشهای تو را…

پژواک نسیم
در گوش باغهای گردو?
تداعی طنین دلنواز صدای تو…

دستان بیرنگ جویبار
به دور ساقهای سپید پاهایم
مرا به یاد رود جاری انگشتانت
می اندازد…

آسمان،
سقف مشترک همه ی دنیاست
اما نه یکرنگ…

این آسمانِ زلال
رنگِ آرامشِ چشمان تو را دارد..

عطر خیارهای جالیز
طعم سرخ گوجه ها
در آستانه ی پاییز
مرا یاد تو می اندازد

دورِ همیشه نزدیکِ من!
پر از جوانه ?میشود
دفتر وجودم
وقتی خاطرات تو
در راهروهای سپید ذهنم
آواز میخواند…

جوهر قلمم
از عشقت همیشه آبیست
درون رگهایم
شوق دیدار تو
قرمز عنّابی ❤️
سهم من از تو
مرداد بیتابی
شبی که همیشه از خیالت
مهتابیست?
?
#بداهه #دلواژه_های_شاعرانه
#مه_ناز_نصیرپور
بیست و یکم شهریور
نود و پنج
ساعت دوازده ظهر

پ.ن: اینجا به سختی گاهی اوقات اینترنت هست
و من خوشحالم
تازه فهمیدم چقدر از طبیعت دور شده بودم
تکنولوژی و گم شدن توی هیاهوی روزمرگی
ما آدمها رو از جایی که ازش اومدیم
از ذات پاکمون دور کرده
گاهی لازمه با قلب طبیعت تپش دوباره رو تمرین کنیم…

این روزها

بیش از خاطرات پدرم،

ح

س

ر

ت

را

حرف به حرف

لحظه به لحظه

قطره قطره

با همه ی وجود

چشیدم…

 

حسرت در آغوش کشیدن

دوستت دارم گفتن

و شعرهایی که گوشه ی دفترم

کز کرده ماند

و لبم هرگز

در گوشش نخواند.

 

راست گفته اند،

 

آدم ها

آه و دم هستند

“آه ” هرقدر هم بلند باشد

به “دم “بی رحم مرگ که بیفتد

دستش از دنیا کوتاه میشود

رنگ غم

میگیرد

و آوازش

چه زود در قفس بغض

میمیرد…?

 

هفته ی پیش این موقع

بابا نفس میکشید،حرف میزد

چه زود دیر شد

جمعه بعدازظهر جوهر زندگیش تموم شد

کاش یادم نره

“همیشه زود دیر میشه”

 

#مه_ناز_نصیرپور

پنج شنبه ششم خرداد نود و پنج

_۱_~۱

گاهی

حالت را نمی پرسند

اما

در اعماق دریای خاطراتت

غرق شده اند…..

 

مهناز نصیرپور