و هنوزم انگار
پشت آن پنجره های بسته ی اتوبوس خسته
می بینم
شب غمگین دو چشمان تو را
و هنوز انگاری
روی نیمکتهای
سنگیِ ترمینال
جانِ من منتظرِ آمدنت می مانَد
دل ِ من می ریزد وقتی که
چشمانم
می افتد
به خطِ تاکسیِ گاندی و ونک
تو هنوز انگاری اینجایی
رد پایت در خیابانِ ونک
روی برفِ نرمِ خاطره ها جا مانده…
تو نگاهت اینجاست
من تو را آه کشان می نویسم گهگاه
ای سکوتِ همراه…
ای عبورِ کوتاه
چه غریبانه هنوز
سفرِ یادِ تو در شهرِ شلوغِ ذهنم
می نوازد آرام
سازِ رویایِ مرا…
قافیه کافی نیست
شعرها گویا نیست
کافه و شهر و غزل، کافئینِ تو و چشمانِ تو را
من چگونه بنشانم به ردیف و وزن و قالب و نغمه و آوا و سخن…
رازِ نرگس ها را…
بیخیالِ شعر و آهنگ
بیخیال سخنِ نغز و قشنگ
“گوش کن با لبِ خاموش سخن می گویم
پاسخم ده به نگاهی که میانِ من و توست”
مهناز نصیرپور
11 دی ۱۴۰۰
ترمینال بیهقی ساعت ۱۵:۴۵
عبور من و یاد تو
از خیابانهای ونک و آرژانتین…