یاد تو هر دم که از ره می‌رسید
خواب از چشمان واژه می‌پرید

در دل سنگی تکرارِ صدا
نغمه‌ی آرام رویا می‌تپید

برنگشتی و جنون؛ صد راه رفت
شبنم دلتنگی‌ام بی تو چکید

ای امان از وعده‌ی سرخرمنت
چهره‌ی شهریورم از غم تکید

کافه‌ی تنهایی و دمنوش و چای
می‌شود؛ آرام؛ جان از عطر بید

دامن نارنجیِ و رقصِ نسیم
می‌دهد پاییز؛ مِهرت را نوید

بر سرم کرده حریرِ روشنی
شوقِ دیدارت به رنگِ سبز بید

زیر گلدان را نمی‌بیند دگر
می‌رسد اینجا خیالت بی‌کلید

 

مه ناز نصیرپور

من لحظه‌ی دیدار ؛ غنیمت نشِمردم؟
ماهِ رخِ دلدار غنیمت نشِمردم؟

در سردیِ فریادِ خموش شب و آهن
دلگرمیِ گیتار ؛غنیمت نشِمردم؟

جای تو به آغوش گرفتم غم خود را
این زانوی تبدار؛ غنیمت نشِمردم؟

پژمرده شده ؛ گلِ امیدم اما
این عشقِ وفادار ؛ غنیمت نشِمردم؟

مشتاق و خمارِ قهوه‌ی چشمانت
این تلخی بسیار؛ غنیمت نشِمردم؟

در بی‌خبری ممتدِ هجرانت
یادِ تو به ناچار؛ غنیمت نشِمردم؟

 

مه ناز نصیرپور

بیست و پنج شهریور ۱۴۰۴

 

گر بیفتد سمت من کار دلت
عشق❤️ را این بار افشا میکنم

من برای دیدن هرباره ات
نامه ها📄 را دیر امضا میکنم

مه ناز نصیرپور

 

 

 

در حسرت تو رو به زوالم تا کی؟
من سمفونی پر از ملالم تا کی

زندانی ناگزیر و زانو به بغل
در کنجِ غمت ؛ شکسته بالم تا کی

فریاد به دل ولی به‌غایت خاموش
دلخسته ز هر قال و مقالم تا کی

از بس که بهار دیدنت تازه نشد
محتاجِ ترنمِ وصالم تا کی؟

تیری بنشسته در تب مردادم
آشوبِ هوای اعتدالم تا کی؟

نشخوار خیالِ دورِ تو؛ سیرم کرد
مشغولِ امید و احتمالم تا کی؟

تقدیر غزل به مهرِ خود روشن کن
از غصه‌ی بیکران بنالم تا کی؟

تقدیر غزل ، به مهر خود روشن کن
از دوریِ دلستان بنالم تا کی ؟

مه ناز نصیرپور

بگویی فِ، همان لحظه فرحزادم
تویی رنگین ترین رویای میلادم

نترس از این همه کفتار درّنده
برایت نازنین! چون شیر مردادم

چُو بم، وقتی خرابم از فراق تو
پیامت می‌رسد آبادِ آبادم

تو می‌فهمی فقط اندوه چشمانم
که من بازیگری را خوب استادم

خیالت کرده شیرین، روزگارم را
منم خسروترین مجنون و فرهادم

شنیدی پچ پچ خاموشِ لبهایم
سکوتِ ماورای هرچه فریادم

نسیمِ مهرِ من! وقتی که می‌چرخی
برایت برگ رقصان در کفِ بادم

تو خود سرمشق جادوی غزل‌هایی
برای دیدنت هر ترم افتادم

ببخش این لغزش وزن و کلامم را
که من شاگردم و لبریزِ ایرادم

مه ناز نصیرپور
21 امرداد ۱۴۰۴

امروز دلم شکسته حالم‌زار است
این قافیه‌ها مثل تنم تبدار است
اندوهِ غروب جمعه‌ام اول صبح
خورشید هم از دنده‌ی چپ بیدار است
افتاده مثال بختکی بر جانم
این بغض که بر گلو طناب دار است
نه حوصله‌ی سلام دارم نه کلام
خاموشم و تکیه‌گاه من دیوار است
من پک نزدم به عمر خود یک نخ هم
روی لب من چرا ولی سیگار است
تیر و نفسِ گرفته‌‌ی شهر و جنون
این هق‌هق خسته‌ام خود رگبار است
لبخند نمیزند خیالی دیگر
شاعر به سکوتِ مبهمش ناچار است
مه ناز نصیرپور
19 تیر
ساعت ۴:۵۰ بامداد

دیرم شده و مقصرش آغوشت
معتادِ توام؛ مخدرش آغوشت

این دفتر لحظه‌ها پر از خاطره‌ات
تاریخ‌نویس و شاعرش آغوشت

#مه_ناز_نصیرپور
💕

T.me/MehreMordadi

روی تابِ عشق تو دلواژه ها بی تاب شد

دخترِ احساس از رویای تو بی تاب شد

چشمهایت، مطلعِ شعر نیایش خوبِ من

باغِ آغوشت برایم بهترین محراب شد

 

مهناز نصیرپور

♥♥
نحسیِ ماهِ صفر پَر می کشد
از شگونِ دیدنت، دلدارِ من
مهرِ زیبای منی، قد می‌کشم
من برای چیدنت، دلدار من
خانه، خالی مانده از عطر تو وُ
لذتِ بوییدنت، دلدار من
باغ آغوشم کم آورده دگر
سبزی روییدنت، دلدار من
بر لب شعر و غزل، جاری نما
واژه‌ی بوسیدنت، دلدار من
وقتِ آن شد که به رقص آرَد مرا
مستی نوشیدنت، دلدار من
خسته‌ام دیگر ز دوری تو وُ
بی‌ثمر پوییدنت، دلدار من
بر دلِ پاییز من، انگار، ماند
حسرتِ پوشیدنت، دلدار من…
مهناز نصیرپور
♥♥

جمعه و “چاوشی” و “ابراهیم”

ما اسیر سفری جانکاهیم

چشمهامان غزلِ ممتد درد

خنده ی زخمی صدها آهیم

در بلندای شبی یلدایی

شعر بی قافیه ی کوتاهیم

پرِ فریادِ غمی دیرینه

حبسِ دیوارِ کدامین چاهیم؟

روزگارِ همه تاریک شده

من و تو دربدرِ یک راهیم…

مهناز نصیرپور

جمعه

۱۶/۶/۹۷

پ.ن: آلبوم “ابراهیم” آقای “محسن چاوشی” بسیار شنیدنی و هنرمندانه است با مفهومی عمیق…

نه مثل آلبوم های خوانندگان نان به نرخ روز خور این روزها با اشعار دزدی و آهنگهای کپی…

هنرمند واقعی خواننده ای مثل ایشان است که بدون کنسرت و تبلیغات آنچنانی با هنر صدا و انتخاب های ناب ترانه و شعریش محبوب شده…