از آسمانِ تقویم…..
تا جفت نشده ،
پس بزن ابرها را
برگرد…..
جاری شو در رگهایم
تا ساکت شود
هیاهوی بی قرار ِ این همه درد….
خسته از این چهره ی پاییزیِ زرد،
بی تو ، اسیرِ تابستانی سرد….
دلم باعث ویرانی را
از ذهنِ خانه اش، بیرون کرد
هنوز می خواهی
عذابم دهی ای مرد؟….

دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.