گل یخ!
روییدنت در فصلی سرد
نویدِ گرمیِ امید است
در انجمادِ درد
زمستان، با شبهایِ بلند
یلدا را دارد با زلفِ کمند
و روسپید است
همیشه با رویش تو و ستاره های برف
که در دامن سنگی کوهستان
میانِ دستانِ بلورآجینِ یخ
مغرورانه می ایستی
اما من گاهی
حتی در پاییزِ غم
کم می آورم
نفس خورشید امید را
باور میکنم شب را
نادیده میگیرم صبح سپید را
میشوم ناسپاس خدای رازقی و یاس را
مه ناز نصیرپور
اول دی ماه نود و سه
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.