به نام مهر انگیز جاودانه
“بادۀ نابی ، به پا آتش به جانم میکنی
در دو چشم خود چو خورشیدی عیانم میکنی ”
من که گیسویم به یکباره شده شعری سپید
گر بیایی باز هم شاد و جوانم می کنی
از جدایی قطره ای کوچک شدم در دست خاک
گر تو باشی همچو دریا بیکرانم می کنی
با تو امیدم عزیزم قد کشد تا آسمان
شانه های سروگون را سایه بانم میکنی؟
بی تو تنها و شکسته کنج زندان اتاق
کی دلت را عاشقانه آشیانم می کنی؟
من شکستم در سکوت سرد شبهای خزان
تا به کی چون برگ زردی امتحانم می کنی ؟
من به عشقت زنده ام همچون شکوفه در بهار
از چه با اندوه رفتن تو خزانم می کنی؟
نت به نت آوا شدم در دست های گرم عشق
کی مرا چون شعر در محفل بیانم می کنی؟
خم شده اندام من در زیر انبان غمت
نازنین، فکری بر این بار گرانم میکنی؟
تشنه ام ، زخمی خار و نیش ماران در کویر
کی میایی مِهرِ خود آرام جانم می کنی؟
مه ناز نصیرپور
چهارم آذرماه نود و چهار
با سپاس از استادم بانو میرآفتاب
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.