از شبهایِ هولناکِ تنهایی، بیزارم

با اشکِ حسرت و دردِ خاطره،
بیدارم،
اما تو را کنارم ندارم…..
دیوارها و دریچه ها ، دلتنگند
راستی،
چرا در نقاشیِ زندگی ،
شادیها این همه کمرنگند
و غمها ، پررنگ؟
کجایی؟
از واژه و شعر و غزل هم خسته ام
امشب شکلِ گریه ام ،
قایقی شکسته ….
مه ناز نصیرپور
۳۰/۳/۹۴
0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *