بغضِ تاریک شب،
در گلویم جاری بود،
دریچه ها ،
با شوقی روشن از نور،
مرا صدا زدند،
بیا ،
مهمانی سپیدپوش آمده،
دست در دستِ صبح ،
خرامان و مهربان ….
و من غرق ِشادی و امید،
دل به دامنِ برف سپردم،
آغوشِ غم را از یاد بردم….
مه ناز نصیرپور
شانزدهم آذر ماه نود و چهار
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.