مادربزرگ…
تو را
از دست داده ام
با تمام رازقی های جانمازت
با عطر گل محمدی ِ راز و نیازت
پرواز کردی و رفتی
از لحظه ی کوچ غمگینت
با تلخیِ بغضِ سنگینت
عجینم…
تو در آسمانی و من اسیر زمینم
دلتنگِ تو و آغوشِ تو …
خواب آن روزها را می بینم…
حسرت به دل،
به یاد شبِ یلدا و
شوق بیداری تا صبحِ فردا
به یاد لبخند مهربانت،
شیرینی لهجه و زبانت
به یاد تو و دانه های انار،
به یاد آجیل و شیرینی و برنجک در بهار
صدای صلواتت در گوشم
بارِغم ِنبودنت بر دوشم
هنوز
دلم گیر کوچه باغهای کاه گلی و صدای آب و لمسِ
دستان توست
نگاهم بی قرارآسمان پرستاره و مهربانیِ
چشمان توست
مهناز نصیرپور ۳۰/۹/۹۳
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.