چیزی به پایانِ سراب ،نمانده است
کسی مثل من از عشق ،
برایت نخوانده است
چشمانت را ببند اینجا ماه ،بیدار است
برای دویدن به دنبالِ روزمرگی،
وقت بسیار است
در گوشت لالاییِ آرامش می خوانم
ملودیِ بیداری و خوابت را خوب ،می دانم
مرداد می شوم، سردی فاصله را
از جان و تنت می گیرم
بی تو در زندانِ بغض، اسیرم
همیشه از عطرِ آغوشت
مست و ملول و خمارم
دوستت دارم ،………………..
در زمستان تنهایی ات ، رویای بهارم
تو را به خوابی عاشقانه می سپارم …
مه ناز نصیرپور
۲/۱۲/۹۳
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.