در انتظار ِ مِهرِ چشمانت،

فصل فصلِ زندگیم

را به باد سپردم….

شقایقِ قلبم را به خاک،

عطر ِبهارنارنج رفت…

سبزی تابستان، زرد شد..

بارانِ پاییز را تنها قدم زدم…

و زمستان ،هم
جز نقاب ِپوشالیِ بهار

نداشت حرفی برای گفتن ..

حتی دانه ی برفی

برای پلیدی ،شستن …

این بار

منتظرِ هیچ کس و هیچ لحظه ای،نمیمانم

شعرهای عاشقانه ام را برای هیچ کس نمی خوانم

پیش از جاری شدنِ احساس در رگهایم

سخت میگیرم  به کودک دلم

تا درست انتخاب کند…

فکری به حال

این  جانِ بی تاب کند

مه ناز نصیرپور

۱۵ اسفند ۹۳ درخت امید دوباره را در قلبم میکارم…..

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *