دیریست از بهار ِحضورت در فصل هایِ این دفتر ،

خبری نیست،

پاییز، نارنجی و زرد و قرمز،

اما از گلبرگهایِ صورتی ات اثری نیست،

فصلِ برگ ریز،

شکوفه ی لبخندِ شعرِ تو را کم دارد

کجایی بانو؟

خزان ، خود به خود دلتنگی و غم دارد….

کاش زودتر با بغل بغل گل و نور و ستاره

به آغوش غزل و ترانه بازگردی …

مه ناز نصیرپور

پ.ن: شکوفه سرومیلی عزیزم چند وقته شعر نمی گی تصویرت رو برداشتی دلتنگتم و نگران ….

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *