روایت شده، تو یه روز گرم امردادی، دختری مهناز نام چشم به جهان گشود.

این مه ناز، حالا قصد داره تا تمام اشعار و درد و دلهاش رو برای بقیه بنویسه ……

 

– بانوی امردادم

ماه سبز جاودانگی

دلم با تپشهای زودگذر ، بیگانه است

بدون عشق ،

لحظه هایم گنگ و بی ترانه است

زیبای خفته در مرداد آغوشم

تنها در میان دستان کسی بیدار می شود

که عاشقانه دوستم دارد

خورشید مهربانیست و برجانم مِهر می بارد

در نگاهم ، شوقِ زندگی می کارد

تکیه گاهم می شود سر به روی شانه هایم می گذارد

تلخی بی کسی هایم را به باد می سپارد..و

مه ناز نصیرپور