بیا و گونه هایم را زشوقت ارغوانی کن
به رقص شعر لبخندت دل من را روانی کن
منم همچون زلیخا و تو هستی *معجزِ یوسف
تمام تار و پودم را پر از شور جوانی کن
شده دنیا هجوم غم به قلب بی پناه عشق
بیا فکری به حال *آخرین جنگ جهانی کن
بهاران بی تو می میرد دل قافیه می گیرد
به جای باد پاییزی، بیا با گل تبانی کن
درون من تپش دارد هنوزم نطفه ی احساس
بیا و پرده برداری از این راز نهانی کن
سکوت تلخ یک کوهم، پریشانی اندوهم
تو با پژواک آرامت برایم نغمه خوانی کن
رها کن *بیت و ابیاتی ز دیگر شاعران ای جان
بیا گلواژه های شعر من را زندگانی کن
مه نازم که با عشقش به تو هرلحظه می تابد
شبیه ماه مهرت باش همیشه مهربانی کن
مهناز نصیرپور
پ.ن: منظور از بیت یکی مانده به آخر این نبود که من حتی با شاعران و ترانه سرای بزرگی که نام بردم قابل مقایسه هستم که من حتی اندازه ی ناخن انگشت کوچکشان در شعر گفتن تبحر ندارم بلکه منظورم این بود زندگی کردن در غزلهای شاعر زندگی خودت یه مزه ی ناب تر داره …
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.