رویای من
بر اسب لحظه هایی که گذشت
سوار بودی و به تاخت می رفتی
و من ،
گاهی تند
گاهی خسته
اما پیوسته
نقس زنان به دنبالت می دویدم
گاهی تحلیل، رفت
پیکر نحیف امیدم
حتی رنگ آرامش را ندیدم
ناامید از رسیدن، بریدم
گاهی شیرینی لبخند،
تلخی غم را چشیدم
از رفتن دوستانم
از نرسیدن ها
از ترس و دلهره و اضطراب
زیاد شد موهای سپیدم
اسب، نماد عشق بود
اما سال من عاشقانه نبود
آرامش کمی داشت و پرترانه نبود
اما باز هم چشمانم
به آسمان مهربانی پروردگار
یاد او در دل تنگم به طراوت بهار
آرامش این قلب بی قرار است
روح و جانم از بخشندگیش سپاسگذار…
هنوز تندرستم
چشمانم رنگین کمان نور را می بیند
دستانم گل های نوازش را می چیند
سرشار می شود گوشم از لالایی آرامش
حس می کنم عطر یاس و گل سرخ و نسرین
به خاطر می آورم خاطرات تلخ و شیرین را
یزدان پاک
باعث رویش خاک
ای رسیدن به بلندایت مایه ی قدکشیدن تاک
تو را هر لحظه هر جا سپاس…
بدرود ،
سالی که گذشت
اسب لحظه هایت
سریعتر از همیشه به یادبودها پیوست
درود بر سالی که می آید
و به قول شاعر
چه خوش است سالی که شنبه به نوروز افتد
کاش این گوسپند، تندرستی و سبزی و شادی زاید
با خود آرامش و صلح به ارمغان آرد …
کاش ابرهای بهاری بر تمام زمین خوشبختی بارد…
مه ناز نصیرپور
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.