مهر، آبان، آذر
می رسم به آخر
برگ و بارم خشکید
نگُذشت آب از سر
ناامید و تنها
پرِ درد و سرما
خالی از باران و
نغمه های زیبا
نه هوا می گرید
نه دلم آرام است
نوجوان عشقم
خسته و ناکام است
شعرها غمگینند
واژه ها سنگینند
شهرها میریزند
غصه ها رنگینند
از خودم دلگیرم
که پر از اندوهم
ظاهرا رنگارنگ
باطنا بی روحم
بسته ام بار سفر
تا زمستان آید
شاید او لبخند و
برف امّید بارد
#شب_یلدا و انار
غزل #حافظ و یار
خبر تازه شدن
بوی آغوش بهار
کاش فصل آخر
عاشقانه باشد
لب بهمن ماهش
پرترانه باشد
بخت دی ماه سپید
پُرِ شادی و نوید
بسرایید غزل
از طلوع خورشید
#مه_ناز_نصیرپور
۲۴ آذر ۹۶
زمستان، فرخنده ❤️
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.