مدتها حتی بدون تو
در آغوشِ خاطراتت
خوابیده ام …
حاصلِ این آمیختن،
کودکیست به نام عشق
که حالا دوساله است
و من که بر سر پیمانی
عاشقانه
مانده ام
سر بر شانه هایِ دیوار ،
با بغض و گریه، بسیار
نبودنهایت را
در گوشهای ِسنگینش
خوانده ام
حالا
تو که بی قرارِ رز و نیلوفر و
همیشه بهار،
از مِهر آمده ای
می گویی از توازن و تعادل
هستی سرشار
از تو می پرسم
آیا انصاف است
این کودکِ امیدوار
تا همیشه یتیم باشد و
بانویِ شعر من
بی تو
تا ابد عقیم؟
مه ناز نصیرپور
روزهایی که آوای رفتن خواندی
فروردین ۹۴
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.