من دلم می‌خواهد
کلبه‌ای داشته باشیم درون باغی
یا دمِ مزرعه‌ای، جالیزی …
بنشینیم گهگاه در کنار جوی و
بخوریم نان و پنیری با عشق…
زیر سقف نیلی و پاک خدا
حس کنیم
عطر چمن در باران
کوچه‌های احساس
پر شود از گلِ یاس…
تو بیایی و بچرخیم رقصان
من و این مزرعه‌ی آذرگون…
 زیر نور آفتاب
چشم در چشمِ هم و مو پریشان در باد..
دامنِ چین دار وُ روسری گلدار وُ
گونه‌‌های نرمم صورتی رنگ بهار
و لبانم غزل سرخ انار….
من دلم می‌خواهد
لب خندان تو را
منتظر باشم با
کوزه‌ای آب خنک
و غذایی که دلت می‌خواهد…
بوی چوب وُ کاگل
وَ بهارِنارنج
تو کنارم باشی در همین خانه‌‌ی دنج…
من ببافم قالی
تو تجارت بکنی
این همه نقشه و طرح زیبا…
ای فلانی جانم
قمصرِ کاشانم
دل من می‌خواهد
یا
من دلم می‌خواهد
تپشِ قلب تو را
در هوای تازه
با نوای عاشق چلچله‌ها گوش کنم…
من دلم می‌خواهد
مهر انگشتانت با صبا یار شود
تا پریشانی موهایم
را به شما بسپارم…
مدتی هست که وابسته‌ شدم
به چهارخانه‌ی تن‌پوش تو وُ
مخملِ آغوشت…
پشتِ سرو دوم
با گلِ لبخندم
منتظرم
می‌سرایم
آخر شعرم را
در تبِ دستانت…
تا نگاهت که طلوعِ عشق است
نفسم، وقت‌به‌خیر…
مه ناز نصیرپور
#بداهه #تصویرنویسی
0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *